مناظرات امام صادق در توحید(4)
هشام بن حکم میگوید: در مصر زندیقی به نام عبدالملک با کنیهی ابوعبدالله بود که نام امام صادق علیهالسلام به گوش او رسیده بود؛ او چون به مدینه آمد تا با آن حضرت مناظره کند، به او گفتند: امام صادق علیهالسلام به مکه رفته است، پس او به مکه آمد و در حالی که ما در طواف خانهی خدا خدمت آن حضرت بودیم؛ او نیز رسید، پس شانهی خود را به شانهی امام صادق علیهالسلام زد. امام صادق علیهالسلام به او فرمود: اسم تو چیست؟ او گفت: عبدالملک. فرمود: کنیهی تو چیست؟ گفت: ابوعبدالله امام صادق علیهالسلام فرمود: آن پادشاهی که تو بندهی اویی کیست؟ آیا او از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟ و این که گفتی: پدر عبدالله هستی؛ آیا فرزند تو عبد خدای آسمان است و یا عبد خدای زمین؟ هر چه بگویی محکوم خواهی بود. پس او نتوانست پاسخی بدهد و امام صادق علیه السلام به او فرمود: هنگامی که از طواف فارغ گردیدم نزد من بیا [تا پاسخ کامل تو را بدهم]. چون امام علیه السلام از طواف فارغ گردید، آن زندیق آمد و همانند ما مقابل آن حضرت نشست. پس امام صادق علیهالسلام به او فرمود: آیا تو میدانی که زمین بالا و پایینی دارد. گفت: آری. فرمود: آیا تو زیرزمین رفته ای؟ گفت: خیر. فرمود: تو از کجا میدانی که زیرزمین چه چیز موجود است او گفت: من گمان میکنم که زیرزمین چیزی نیست. امام صادق علیهالسلام فرمود: این که میگویی گمان میکنم؛ دلیل ناتوانی تو است، برای چه دنبال نمیکنی تا به یقین برسی؟ سپس به او فرمود: آیا به آسمان رفته ای؟ گفت: خیر. امام علیهالسلام فرمود: آیا میدانی در آسمان چه چیز وجود دارد؟ گفت: خیر. امام صادق علیه السلام به او فرمود: چقدر سخن تو شگفت انگیز است؛ تو که نه مشرق را دیده ای و نه مغرب را، نه به آسمان رفته ای و نه به داخل زمین، چگونه میگویی گمان میکنم چیزی آنجا نباشد؟ آیا انسان عاقل، چیزی را که نمیداند انکار مینماید؟ مرد زندیق گفت: تاکنون کسی این گونه با من سخن نگفته بود.
امام صادق علیهالسلام به او فرمود: پس تو شک داری و نمیدانی که آیا چیزی در آسمانها و زیرزمین هست و یا نیست؟ مرد زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام علیه السلام فرمود: ای مرد، کسی که نادان است و حجتی در دست ندارد؛ نمیتواند با عالم و صاحب دانش سخنی بگوید و دلیلی بیاورد. سپس فرمود: «ای برادر مصری، بدان که ما هرگز دربارهی ذات پروردگار خود شکی نداریم. آیا تو به چشم خود خورشید و ماه و روز و شب را میبینی که به سیر خود ادامه میدهند، در حالی که چاره ای جز این ندارند، و اگر میتوانستند سیر خود را تغییر میدادند و یا متوقف میشدند، و یا اگر مجبور و مقهور قدرت خدا نبودند باید شب، روز میشد و روز، شب میگردید. به خدا سوگند! ای برادر مصری، آنها مجبور به ادامه سیر خود هستند و کسی که آنان را مجبور نموده صاحب قدرت و عظمت والایی است.» پس مرد زندیق گفت: آری، حقیقتا همین گونه است.امام صادق علیهالسلام به او فرمود: ای برادر مصری، چیزی که شما نام آن را طبیعت میگذارید و فکر میکنید که او عالم را به وجود آورده، اگر حیات مردم و موجودات به دست اوست؛ چگونه نمیتواند مردهها را زنده کند و اگر زنده میکند، چگونه نمیتواند بمیراند؟ بنابراین همهی عالم و موجودات مقهور قدرت الهی هستند. تو میبینی که آسمان در بالا استوار است و زمین در پایین قرار دارد، پس بگو بدانم چگونه آسمان به زمین سقوط نمیکند و زمین واژگون نمیگردد و زمین و اهلش با آسمانها برخورد نمیکنند؟ پس مرد زندیق [موحد گردید و] گفت: پروردگار جهانیان آنها را نگاه داشته است.
هشام بن حکم میگوید: مرد زندیق با ادله و گفتار امام صادق علیهالسلام مسلمان شد و به خدای خود ایمان آورد. و حمران بن اعین به آن حضرت گفت: فدای شما شوم، اگر زنادقه به دست شما ایمان میآورند کفار نیز به دست پدرتان [و جدتان] ایمان آوردند. پس آن زندیق [و منکر خدا] ایمان آورد و به آن حضرت گفت: مرا از شاگردان خود قرار دهید. امام علیهالسلام به هشام فرمود: «او را ببر و با تعالیم اسلامی آشنا ساز.» هشام نیز او را تعلیم داد؛ و او معلم شامیان و مصریان گردید و اسلام او نیکو شد و امام صادق علیه السلام از او راضی گردید.
هشام میگوید: زندیق دیگری نزد امام صادق علیهالسلام آمد و سؤالاتی از آن حضرت نمود که ما بخشهایی از آن را بیان میکنیم:
1- زندیقی به امام صادق علیهالسلام گفت: چگونه مردم خدایی را عبادت میکنند که ندیدهاند؟ امام علیهالسلام به او فرمود: «قلبها با نور ایمان، او را میبینند و عقلهای بیدار به روشنی او را اثبات میکنند و چشمها با دیدن نظام عالم وجود و اسرار خلقت و حکمتهای آن، او را مشاهده میکنند، سپس پیامبران با معجزات و کتابهای متقن آسمانی [عظمت و جلال و قدرت و حکمت و علم] او را معرفی مینمایند و علما [و اولیای الهی] بدون نیاز به دیدن او، با چشم دل عظمت او را مشاهده مینمایند.»
مرد زندیق گفت: آیا او نمیتواند خود را بر مردم ظاهر کند تا او را ببینند و بشناسند و از روی یقین او را بپرستند؟ امام علیهالسلام فرمود: درخواست چیزی که محال است پاسخ ندارد.
با توجه به سخنان امام علیهالسلام تردیدی نیست که دیدن با چشم، مربوط به جسم است و چون خداوند جسم نیست دیدن او با چشم محال خواهد بود، و این امر به خاطر نقص در خالق نیست بلکه به علت نقص در مخلوق است.
مرد زندیق گفت: پس شما با چه دلایلی وجود پیامبران و انبیا را اثبات میکنید؟
امام صادق علیهالسلام فرمود: هنگامی که برای ما ثابت شد خالق و آفریننده ای حکیم وجود دارد که به هیچ کدام از مخلوقاتش شباهت ندارد و منزه است از این که نسبت جسم بودن به او داده شود و دیدن و لمس کرد و مباشرت و تکلم با او امکان ندارد؛ مشخص میشود که چنین خدای حکیمی، فرستادگان و نمایندگانی دارد که از جانب او مأمورند انسان را به مصالح و منافع خود آگاه سازند و آنچه مایهی سعادت و کمال و یا شقاوت و هلاکت اوست را بیان کنند. در حقیقت از طرف خدای حکیم عده ای باید بین مردم بشارت دهنده به خوبیها و انذار دهنده از بدیها باشند و سخن خدا را به آنان ابلاغ کنند، چنین مبلغانی پیامبران و برگزیدگان خدا و حکما و تربیت کنندگان مردم هستند که در خلقت همانند بقیهی افراد میباشند؛ جز آن که از طرف خداوند تأیید گردیدهاند و دارای علم و حکمت و دلایل متقن و معجزاتی همانند زنده کردن مردگان و شفا دادن کور و ابرص [و...] میباشند.
مرد زندیق گفت: پیامبران از چه آفریده شدهاند؟ امام صادق علیهالسلام فرمود: از «لا شی ء» یعنی از عدم به وجود آمدهاند.
مرد زندیق گفت: چگونه چیزی میتواند از «لا شی ء» به وجود آید؟ امام علیه السلام فرمود: آفرینش اشیاء از این دو حالت خارج نیست یا از «شیء» آفریده شدهاند و یا از «لا شی ء»؛ حال اگر آنها از شی ء آفریده شده باشند، لازم است که همیشه همراه آن شی ء باشند بنابراین آن «شی ء» قدیم خواهد بود و قدیم با حادث سازگار نیست، و از آن جایی که قدیم تغییر نمیکند، آن شی نیز باید دارای جوهر و لون واحد باشد، پس این الوان مختلف و جواهر کثیر از کجا آمدهاند و اگر شیء قدیم که چیزهای دیگر از آن به وجود آمده است، زنده باشد مرگ از کجا به وجود آمده؛ و اگر مرده باشد حیات از کجا به وجود آمده است. پس نمیتوان گفت که همواره اشیاء از یک موجود زنده ی قدیم و یک موجود مردهی قدیم آفریده شدند، چرا که از حی و زنده، مرده به وجود نمیآید و آن حی نیز باید همیشه حی و زنده باشد؛ از سویی شی ء مرده نیز نمیتواند همیشه قدیم باشد؛ چرا که مرده قدرت و بقا ندارد. [از این رو، خداوند همه چیز را از لا شی ء آفریده است].
نگارنده گوید: امام علیهالسلام با دلایل عقلانی چنین مسألهی ظریف و دقیق را با زیباترین بیان روشن نمود. و مقدماتی برای آن بیان کرد که عقل راه فراری از آنها نداشته باشد.
حقا اگر چیزی که اشیای دیگر [از دیدگاه مادیان] از آن به وجود آمده قدیم باشد، [و او خدای آفریننده نباشد] باید که همیشه همراه وجود خداوند چیزی قدیمی باشد که مخلوق او نباشد و اگر کسی بگوید که آن نیز مخلوق خداست، باز این سؤال تکرار میشود که او نیز از چه آفریده شده است؟ علاوه بر این، قدیم نیز نمیتواند حادث باشد و از مرده نیز چیز زنده به وجود نمیآید و از زنده نیز چیز مرده به وجود نمیآید.
از سویی حیات و ممات نمیتوانند یک چیز مرکب باشند و اگر آنها را یک چیز مرکب فرض کنیم، همان سخن سابق پیش میآید، چرا که اشیاء زنده نمیتوانند هم دارای مرگ و هم حیات باشند و مرگ نیز نمیتواند دارای حیات و بقا باشد تا خداوند اشیاء زنده را از آن خلق نماید، از این رو چاره ای جز این نیست که بگوییم: خداوند اشیاء را از «لا شی ء» آفریده است.
سپس مرد زندیق گفت: پس به چه دلیل عده ای میگویند که اشیاء عالم ازلی است یعنی همواره بوده است؟ امام صادق علیهالسلام فرمود: این اعتقاد کسانی است که مدبر عالم و پیامبران و مرسلین را انکام میکنند و سخنان آنان را باطل و کتابهای آسمانی را افسانه میدانند و با عقاید پوچ و گمانهای باطل خود دینی تراشیده و آن را پسندیدهاند در حالی که حرکت فلک و افلاک هفتگانه آن [یعنی خورشید و انواع حرکت آن] و حرکت زمین و آنچه بر آن قرار دارد و دگرگونی زمانها و اختلاف حوادث عالم که دارای زیادی و نقصان و مرگ و پیری و فرسودگی است، دلیل حدوث عالم است و انسانها به ناچار باید اقرار کنند، که عالم، خالق و صانع و مدبری دارد. تا این که فرمود:
آیا نمیبینی که شیرینی تبدیل به ترشی میشود و آب گوارا تبدیل به تلخی می گردد و هر چیز جدید و تازه ای کهنه و فرسوده میشود و همه چیز رو به تغییر و فنا میرود؟ [1] .
استدلال امام صادق علیهالسلام به دگرگونی زمانها و حرکت فلک از دقیق ترین استدلالهای علمی برای اثبات حدوث عالم است که حتی بسیاری از فلاسفهی بزرگ هم به آن پی نبردهاند. کما این که فلک - یعنی منظومهی خورشید - را واحد قرار دادن و سپس آن را به هفت فلک تفسیر نمودن، جز با علوم جدید قابل تطبیق نیست؛ زیرا مقصود از فلک، منظومهی خورشید است و از طرفی اشارهی امام علیهالسلام به حرکت زمین از جمله اکتشافات علوم جدید است که فلاسفه و علمای هیئت قدیم به آن معتقد نبودند.
پی نوشت ها:
[1] احتجاج طبرسی ص 345 - 336.