مناظره

دفاع از حقانیت اسلام ناب محمدی

دفاع از حقانیت اسلام ناب محمدی

احتجاجی در بیان گسترش اصول عقاید حقه شیعه بر سایر ادیان و فرق نوظهور

پیوندها

مناظرات امام صادق در توحید(4)

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ق.ظ

هشام بن حکم می‏گوید: در مصر زندیقی به نام عبدالملک با کنیه‏ی ابوعبدالله بود که نام امام صادق علیه‏السلام به گوش او رسیده بود؛ او چون به مدینه آمد تا با آن حضرت مناظره کند، به او گفتند: امام صادق علیه‏السلام به مکه رفته است، پس او به مکه آمد و در حالی که ما در طواف خانه‏ی خدا خدمت آن حضرت بودیم؛ او نیز رسید، پس شانه‏ی خود را به شانه‏ی امام صادق علیه‏السلام زد. امام صادق علیه‏السلام به او فرمود: اسم تو چیست؟ او گفت: عبدالملک. فرمود: کنیه‏ی تو چیست؟ گفت: ابوعبدالله امام صادق علیه‏السلام فرمود: آن پادشاهی که تو بنده‏ی اویی کیست؟ آیا او از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟ و این که گفتی: پدر عبدالله هستی؛ آیا فرزند تو عبد خدای آسمان است و یا عبد خدای زمین؟ هر چه بگویی محکوم خواهی بود. پس او نتوانست پاسخی بدهد و امام صادق علیه السلام به او فرمود: هنگامی که از طواف فارغ گردیدم نزد من بیا [تا پاسخ کامل تو را بدهم]. چون امام علیه السلام از طواف فارغ گردید، آن زندیق آمد و همانند ما مقابل آن حضرت نشست. پس امام صادق علیه‏السلام به او فرمود: آیا تو می‏دانی که زمین بالا و پایینی دارد. گفت: آری. فرمود: آیا تو زیرزمین رفته ای؟ گفت: خیر. فرمود: تو از کجا می‏دانی که زیرزمین چه چیز موجود است او گفت: من گمان می‏کنم که زیرزمین چیزی نیست. امام صادق علیه‏السلام فرمود: این که می‏گویی گمان می‏کنم؛ دلیل ناتوانی تو است، برای چه دنبال نمی‏کنی تا به یقین برسی؟ سپس به او فرمود: آیا به آسمان رفته ای؟ گفت: خیر. امام علیه‏السلام فرمود: آیا می‏دانی در آسمان چه چیز وجود دارد؟ گفت: خیر. امام صادق علیه السلام به او فرمود: چقدر سخن تو شگفت انگیز است؛ تو که نه مشرق را دیده ای و نه مغرب را، نه به آسمان رفته ای و نه به داخل زمین، چگونه می‏گویی گمان می‏کنم چیزی آنجا نباشد؟ آیا انسان عاقل، چیزی را که نمی‏داند انکار می‏نماید؟ مرد زندیق گفت: تاکنون کسی این گونه با من سخن نگفته بود. 

امام صادق علیه‏السلام به او فرمود: پس تو شک داری و نمی‏دانی که آیا چیزی در آسمان‏ها و زیرزمین هست و یا نیست؟ مرد زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام علیه السلام فرمود: ای مرد، کسی که نادان است و حجتی در دست ندارد؛ نمی‏تواند با عالم و صاحب دانش سخنی بگوید و دلیلی بیاورد. سپس فرمود: «ای برادر مصری، بدان که ما هرگز درباره‏ی ذات پروردگار خود شکی نداریم. آیا تو به چشم خود خورشید و ماه و روز و شب را می‏بینی که به سیر خود ادامه می‏دهند، در حالی که چاره ای جز این ندارند، و اگر می‏توانستند سیر خود را تغییر می‏دادند و یا متوقف می‏شدند، و یا اگر مجبور و مقهور قدرت خدا نبودند باید شب، روز می‏شد و روز، شب می‏گردید. به خدا سوگند! ای برادر مصری، آنها مجبور به ادامه سیر خود هستند و کسی که آنان را مجبور نموده صاحب قدرت و عظمت والایی است.» پس مرد زندیق گفت: آری، حقیقتا همین گونه است. 
امام صادق علیه‏السلام به او فرمود: ای برادر مصری، چیزی که شما نام آن را طبیعت می‏گذارید و فکر می‏کنید که او عالم را به وجود آورده، اگر حیات مردم و موجودات به دست اوست؛ چگونه نمی‏تواند مرده‏ها را زنده کند و اگر زنده می‏کند، چگونه نمی‏تواند بمیراند؟ بنابراین همه‏ی عالم و موجودات مقهور قدرت الهی هستند. تو می‏بینی که آسمان در بالا استوار است و زمین در پایین قرار دارد، پس بگو بدانم چگونه آسمان به زمین سقوط نمی‏کند و زمین واژگون نمی‏گردد و زمین و اهلش با آسمان‏ها برخورد نمی‏کنند؟ پس مرد زندیق [موحد گردید و] گفت: پروردگار جهانیان آنها را نگاه داشته است. 
هشام بن حکم می‏گوید: مرد زندیق با ادله و گفتار امام صادق علیه‏السلام مسلمان شد و به خدای خود ایمان آورد. و حمران بن اعین به آن حضرت گفت: فدای شما شوم، اگر زنادقه به دست شما ایمان می‏آورند کفار نیز به دست پدرتان [و جدتان] ایمان آوردند. پس آن زندیق [و منکر خدا] ایمان آورد و به آن حضرت گفت: مرا از شاگردان خود قرار دهید. امام علیه‏السلام به هشام فرمود: «او را ببر و با تعالیم اسلامی‏ آشنا ساز.» هشام نیز او را تعلیم داد؛ و او معلم شامیان و مصریان گردید و اسلام او نیکو شد و امام صادق علیه السلام از او راضی گردید. 
هشام می‏گوید: زندیق دیگری نزد امام صادق علیه‏السلام آمد و سؤالاتی از آن حضرت نمود که ما بخش‏هایی از آن را بیان می‏کنیم: 
1- زندیقی به امام صادق علیه‏السلام گفت: چگونه مردم خدایی را عبادت می‏کنند که ندیده‏اند؟ امام علیه‏السلام به او فرمود: «قلب‏ها با نور ایمان، او را می‏بینند و عقل‏های بیدار به روشنی او را اثبات می‏کنند و چشم‏ها با دیدن نظام عالم وجود و اسرار خلقت و حکمت‏های آن، او را مشاهده می‏کنند، سپس پیامبران با معجزات و کتاب‏های متقن آسمانی [عظمت و جلال و قدرت و حکمت و علم] او را معرفی می‏نمایند و علما [و اولیای الهی] بدون نیاز به دیدن او، با چشم دل عظمت او را مشاهده می‏نمایند.» 
مرد زندیق گفت: آیا او نمی‏تواند خود را بر مردم ظاهر کند تا او را ببینند و بشناسند و از روی یقین او را بپرستند؟ امام علیه‏السلام فرمود: درخواست چیزی که محال است پاسخ ندارد. 
با توجه به سخنان امام علیه‏السلام تردیدی نیست که دیدن با چشم، مربوط به جسم است و چون خداوند جسم نیست دیدن او با چشم محال خواهد بود، و این امر به خاطر نقص در خالق نیست بلکه به علت نقص در مخلوق است. 
مرد زندیق گفت: پس شما با چه دلایلی وجود پیامبران و انبیا را اثبات می‏کنید؟ 
امام صادق علیه‏السلام فرمود: هنگامی که برای ما ثابت شد خالق و آفریننده ای حکیم وجود دارد که به هیچ کدام از مخلوقاتش شباهت ندارد و منزه است از این که نسبت جسم بودن به او داده شود و دیدن و لمس کرد و مباشرت و تکلم با او امکان ندارد؛ مشخص می‏شود که چنین خدای حکیمی، فرستادگان و نمایندگانی دارد که از جانب او مأمورند انسان را به مصالح و منافع خود آگاه سازند و آنچه مایه‏ی سعادت و کمال و یا شقاوت و هلاکت اوست را بیان کنند. در حقیقت از طرف خدای حکیم عده ای باید بین مردم بشارت دهنده به خوبی‏ها و انذار دهنده از بدی‏ها باشند و سخن خدا را به آنان ابلاغ کنند، چنین مبلغانی پیامبران و برگزیدگان خدا و حکما و تربیت کنندگان مردم هستند که در خلقت همانند بقیه‏ی افراد می‏باشند؛ جز آن که از طرف خداوند تأیید گردیده‏اند و دارای علم و حکمت و دلایل متقن و معجزاتی همانند زنده کردن مردگان و شفا دادن کور و ابرص [و...] می‏باشند. 
مرد زندیق گفت: پیامبران از چه آفریده شده‏اند؟ امام صادق علیه‏السلام فرمود: از «لا شی ء» یعنی از عدم به وجود آمده‏اند. 
مرد زندیق گفت: چگونه چیزی می‏تواند از «لا شی ء» به وجود آید؟ امام علیه السلام فرمود: آفرینش اشیاء از این دو حالت خارج نیست یا از «شیء» آفریده شده‏اند و یا از «لا شی ء»؛ حال اگر آنها از شی ء آفریده شده باشند، لازم است که همیشه همراه آن شی ء باشند بنابراین آن «شی ء» قدیم خواهد بود و قدیم با حادث سازگار نیست، و از آن جایی که قدیم تغییر نمی‏کند، آن شی نیز باید دارای جوهر و لون واحد باشد، پس این الوان مختلف و جواهر کثیر از کجا آمده‏اند و اگر شیء قدیم که چیزهای دیگر از آن به وجود آمده است، زنده باشد مرگ از کجا به وجود آمده؛ و اگر مرده باشد حیات از کجا به وجود آمده است. پس نمی‏توان گفت که همواره اشیاء از یک موجود زنده ی قدیم و یک موجود مرده‏ی قدیم آفریده شدند، چرا که از حی و زنده، مرده به وجود نمی‏آید و آن حی نیز باید همیشه حی و زنده باشد؛ از سویی شی ء مرده نیز نمی‏تواند همیشه قدیم باشد؛ چرا که مرده قدرت و بقا ندارد. [از این رو، خداوند همه چیز را از لا شی ء آفریده است]. 
نگارنده گوید: امام علیه‏السلام با دلایل عقلانی چنین مسأله‏ی ظریف و دقیق را با زیباترین بیان روشن نمود. و مقدماتی برای آن بیان کرد که عقل راه فراری از آنها نداشته باشد. 
حقا اگر چیزی که اشیای دیگر [از دیدگاه مادیان] از آن به وجود آمده قدیم باشد، [و او خدای آفریننده نباشد] باید که همیشه همراه وجود خداوند چیزی قدیمی باشد که مخلوق او نباشد و اگر کسی بگوید که آن نیز مخلوق خداست، باز این سؤال تکرار می‏شود که او نیز از چه آفریده شده است؟ علاوه بر این، قدیم نیز نمی‏تواند حادث باشد و از مرده نیز چیز زنده به وجود نمی‏آید و از زنده نیز چیز مرده به وجود نمی‏آید. 
از سویی حیات و ممات نمی‏توانند یک چیز مرکب باشند و اگر آنها را یک چیز مرکب فرض کنیم، همان سخن سابق پیش می‏آید، چرا که اشیاء زنده نمی‏توانند هم دارای مرگ و هم حیات باشند و مرگ نیز نمی‏تواند دارای حیات و بقا باشد تا خداوند اشیاء زنده را از آن خلق نماید، از این رو چاره ای جز این نیست که بگوییم: خداوند اشیاء را از «لا شی ء» آفریده است. 
سپس مرد زندیق گفت: پس به چه دلیل عده ای می‏گویند که اشیاء عالم ازلی است یعنی همواره بوده است؟ امام صادق علیه‏السلام فرمود: این اعتقاد کسانی است که مدبر عالم و پیامبران و مرسلین را انکام می‏کنند و سخنان آنان را باطل و کتاب‏های آسمانی را افسانه می‏دانند و با عقاید پوچ و گمان‏های باطل خود دینی تراشیده و آن را پسندیده‏اند در حالی که حرکت فلک و افلاک هفتگانه آن [یعنی خورشید و انواع حرکت آن] و حرکت زمین و آنچه بر آن قرار دارد و دگرگونی زمان‏ها و اختلاف حوادث عالم که دارای زیادی و نقصان و مرگ و پیری و فرسودگی است، دلیل حدوث عالم است و انسان‏ها به ناچار باید اقرار کنند، که عالم، خالق و صانع و مدبری دارد. تا این که فرمود: 
آیا نمی‏بینی که شیرینی تبدیل به ترشی می‏شود و آب گوارا تبدیل به تلخی می گردد و هر چیز جدید و تازه ای کهنه و فرسوده می‏شود و همه چیز رو به تغییر و فنا می‏رود؟ [1] . 
استدلال امام صادق علیه‏السلام به دگرگونی زمان‏ها و حرکت فلک از دقیق ترین استدلال‏های علمی برای اثبات حدوث عالم است که حتی بسیاری از فلاسفه‏ی بزرگ هم به آن پی نبرده‏اند. کما این که فلک - یعنی منظومه‏ی خورشید - را واحد قرار دادن و سپس آن را به هفت فلک تفسیر نمودن، جز با علوم جدید قابل تطبیق نیست؛ زیرا مقصود از فلک، منظومه‏ی خورشید است و از طرفی اشاره‏ی امام علیه‏السلام به حرکت زمین از جمله اکتشافات علوم جدید است که فلاسفه و علمای هیئت قدیم به آن معتقد نبودند. 

پی نوشت ها:
[1] احتجاج طبرسی ص 345 - 336. 
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۸
علی نوربخش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی