مناظرات امام صادق با ابن ابی العوجا(3)
امام صادق علیهالسلام مناظرات فراوانی با ابن ابی العوجای ملحد داشته که برخی از آنها در زمینهی توحید بوده است. ابن ابی العوجا که نام اصلی او عبدالکریم میباشد از ملحدین و منکرین ادیان آسمانی و از جمله کسانی بود که به اعتراف خودش، احادیث دروغین را به احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله آمیخته بود، که وضعیت روحی او از مناظرات آینده اش با امام صادق علیه السلام روشن میگردد، او با وجود مناظرات بسیاری که با امام علیهالسلام داشت، سرانجام همانند ابن مقفع ملحد در حالت کفر و الحاد کشته شد.
یکی از مناظرات ابن ابی العوجا با امام صادق علیهالسلام این است که روزی او و دوستش ابن مقفع در مسجد الحرام نشسته بودند، پس ابن مقفع در حالی که با دست خود به طواف کنندگان اشاره میکرد به ابن ابی العوجا گفت: این مردم را که میبینی، هیچ کدام از آنان را نمیتوان انسان نامید مگر آن پیرمرد - یعنی امام صادق علیهالسلام - و اما بقیهی آنان، افراد بی اراده و بی منطق همچون حیواناتی هستند [که دور این خانه میگردند].
ابن ابی العوجا به او گفت باید به من ثابت کنی که این پیرمرد همانند آنان نیست، و نمیتوان به وی چنین نسبتی داد. ابن مقفع به او گفت: من چیزهایی از او دیده ام که از بقیه ندیده ام. ابن ابی العوجا گفت: باید برویم و با او صحبت کنیم تا سخن تو دربارهی او ثابت شود پس ابن مقفع به او گفت: با او سخن مگو، چرا که میترسم وی افکار تو را دگرگون کند. ابن ابی العوجاء گفت: شاید تو میترسی به خاطر این رفتارت [یعنی احترام به امام صادق علیهالسلام] محکوم شوی! ابن مقفع به او گفت: حال که چنین میگویی، برخیز تا نزد او برویم، لکن مواظب سخنان خود باش و هر سخنی را مطرح مکن، زیرا او تو را محکوم خواهد کرد و دست و پای تو را خواهد بست پس ابن ابی العوجا برخاست و نزد آن حضرت رفت و چون بازگشت به ابن مقفع گفت: وای بر تو! این آقا را نمیتوان بشر عادی دانست. او مردی روحانی و معنوی است که اگر بخواهد در قالب انسان ظاهر میشود و اگر بخواهد، میتواند پرواز کند و به عالم دیگری برود. ابن مقفع گفت: مگر او چگونه بود؟ ابن ابی العوجا گفت: من نزد او نشستم و چون تنها شدیم، رو به من کرد و فرمود: اگر اعتقاد کسانی که به دور کعبه میگردند صحیح باشد، که به نظر من صحیح خواهد بود، آنها به سعادت رسیدهاند و شما گرفتار عذاب خواهید شد و اگر اعتقاد شما که برای عالم مبدیی قایل نیستید صحیح باشد که البته هرگز صحیح نخواهد بود، شما و آنان مساوی خواهید بود و به آنان زیانی نخواهد رسید. پس من گفتم: خدا شما را رحمت کند مگر ما چه میگوییم و آنان چه میگویند؟ همانا سخن ما و آنان یکی است.
فرمود: چگونه امکان دارد سخن تو و آنان یکی باشد؛ در حالی که آنان به معاد و جهان آخرت و پاداش و جزای اخروی اعتقاد دارند و میگویند آسمان خدایی دارد که آن را خلق کرده است، و شما میگویید خدایی وجود ندارد و آسمان خراب است و احدی در آن نیست. پس من فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: اگر برای آسمان خالق و آفریدگاری است پس چرا او خود را بر مخلوقاتش ظاهر نمیکند و آنان را به عبادت خود دعوت نمیکند، تا احدی دربارهی او شک نداشته باشد؟ و چرا او خود را از مخلوقاتش پنهان کرده و پیامبران و رسولانی را از سوی خود به نزد آنان فرستاده است؟ در حالی که اگر خود مستقیما با مردم تماس پیدا میکرد، مردم زودتر به او ایمان میآوردند.
پس او به من فرمود: «وای بر تو! چگونه خدا خود را از تو پنهان کرده، در حالی که قدرتش را به تو نشان داده است؛ [مگر جز این است که] او تو را آفرید در حالی که تو وجود نداشتی؛ و تو را به رشد و کمال رسانید بعد از آن که ناتوان و کوچک بودی؛ و به تو نیرو داد بعد از آن که ضعیف بودی؛ و تو را ضعیف نمود بعد از آن که قوی بودی و تو را مریض نمود بعد از آن که سالم بودی؛ و شفا بخشید بعد از آن که مریض بودی؛ و خشنود نمود بعد از آن که خشمناک بودی؛ و خشمناک نمود بعد از آن که خشنود بودی؛ و محزون نمود بعد از آن که شاد بودی؛ و شاد نمود بعد از آن که محزون بودی؛ و تو را محبوب نمود بعد از آن که مبغوض بودی؛ و مبغوض نمود بعد از آن که محبوب بودی؛ و به تو نیروی عزم و اراده داد بعد از آن که کندی و ناتوانی داشتی؛ و ناتوان نمود بعد از آن که توانا و صاحب اراده بودی؛ و علاقه و محبت داد بعد از آن که کراهت داشتی؛ و کراهت داد بعد از آن که رغبت و علاقه داشتی؛ و جرأت و رغبت داد بعد از آن که می ترسیدی؛ و ترساند بعد از آن که علاقه و رغبت داشتی؛ و امیدوار نمود بعد از آن که ناامید بودی؛ و ناامید نمود بعد از آن که امیدوار بودی و به فکر و خاطر تو آورد چیزهایی را که تو فکر نمیکردی. سپس فرمود: «چقدر از حقیقت دور است آنچه که تو به خیال خود به آن معتقد شده ای» سپس همهی قدرتهای پروردگار خود را در وجود من برشمرد و من نتوانستم آن را انکار کنم، به گونه ای که گمان کردم او بر من غالب گشته است. [1] .
ابن ابی العوجا روزی بر امام صادق علیهالسلام وارد شد و گفت: آیا شما چنین گمان میکنید که خدای متعال همه چیز را آفریده است؟ امام علیهالسلام فرمود: آری. ابن ابی العوجا گفت: من نیز میتوانم چیزی را خلق کنم. امام علیه السلام فرمود: چگونه خلق میکنی؟ او گفت: من نطفه خود را در رحم میریزم و صبر میکنم تا آن به انسان کاملی تبدیل شود و در این صورت من او را خلق کرده ام.
امام صادق علیهالسلام به او فرمود: آیا کسی که چیزی را خلق میکند، نباید بداند که چه تعداد خلق نموده و مخلوق او چگونه است؟ گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: آیا تو هنگامی که نطفه خود را در رحم میریزی میدانی او مرد میشود یا زن؟ و آیا میدانی او چقدر عمر خواهد کرد؟ پس ابن ابی العوجا سکوت نمود و چیزی نگفت.
امام علیهالسلام این مناظره را با جعدة بن درهم نیز داشتند. او نیز مردی گمراه و بدعت گذار بود و به همین علت والی کوفه روز عید قربان او را گشت. ابن شهر آشوب نقل نموده که جعدة بن درهم، مقداری آب و خاک در شیشه ای ریخت و پس از مدتی آنها تبدیل به کرم و حیوانات ریز شد به اصحاب خود گفت: من اینها را خلق نمودم، چرا که من اسباب به وجود آمدن این کرمها را فراهم نمودم . چون این سخن به گوش امام صادق علیهالسلام رسید فرمود: اگر او خالق است پس باید بگوید تعداد کرمها و جنسیت آنها و وزن هر کدام از آنها چقدر و چگونه است و اگر راست میگوید، دستور دهد که آن کرمها به چیز دیگری تبدیل شوند. پس جعدة محکوم گردید و فرار کرد.
ابن ابی العوجا روز دوم نیز نزد امام صادق علیهالسلام رفت و در حالی که ساکت بود کنار آن حضرت نشست. پس امام علیهالسلام به او فرمود: مثل این که آمده ای سخنان قبل خود را دوباره بازگویی کنی؟ او گفت: ای فرزند رسول خدا، چنین اراده نموده ام. امام علیهالسلام فرمود: عجیب است که تو منکر خدا هستی در حالی که شهادت میدهی من فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. ابن ابی العوجاء گفت: عادت مرا به چنین سخنی واداشته است. امام علیه السلام به او فرمود: برای چه سخن نمیگویی؟
او گفت: عظمت و بزرگی شما نمیگذارد من سخن بگویم، چرا که من با علما و متکلمین بوده ام و با آنان نیز سخن گفته ام، ولی چنین هیبتی را که در شما احساس میکنم در هیچ کدام از آنان ندیده ام. امام علیهالسلام رو به او کرد و فرمود: این چنین است که میگویی، ولی من سؤالی از تو دارم. بگو بدانم آیا تو مخلوق هستی یا خالق؟ ابن ابی العوجا گفت: من خالق هستم. امام علیه السلام فرمود: اگر مخلوق بودی چه ویژگیهایی داشتی ؟ او متحیر ماند و پاسخی نداد، سپس با دقت به چوبی که مقابلش بود نگاه کرد و گفت: طویل، عریض، عمیق، قصیر، متحرک و ساکن، سپس گفت: همهی این صفات نشانههای مخلوق بودن است. پس امام علیهالسلام به او فرمود:
اگر نشانهی مخلوق بودن همینهاست که میگویی پس خود را مخلوق فرض کن و ببین آیا نشانههای مخلوق بودن را در خود مییابی یا نه؟ ابن ابی العوجا گفت: شما از من سؤالی پرسیدید که تاکنون کسی چنین سؤالی از من نپرسیده و نخواهد پرسید. امام علیهالسلام به او فرمود: اگر کسی تاکنون چنین سؤالی را از تو نپرسیده است، چه اطمینانی داری که بعد از این هم چنین سؤالی از تو پرسیده نشود؟ از طرفی تو سخنان قبلی خود را مبنی بر این که همهی چیزها از اول یکسان بودهاند را انکار کرده ای، پس چگونه چیزی را مقدم و چیزی را مؤخر میدانی؟ آیا میخواهی بیشتر برای تو توضیح بدهیم؟ پس فرمود: بگو بدانم اگر تو کیسه ای داشته باشی که حاوی درهم و دینار است و کسی از تو بپرسد که آیا در این کیسه دیناری هست یا نه؟ و تو در جواب بگویی در این کیسه دیناری نیست. سپس آن شخص از تو بخواهد که دینار را برایش توصیف کنی، و تو توصیفات دینار را نمیدانی؛ آیا صحیح است که چون صفات دینار را نمیدانی، اصل وجود دینار را انکار کنی؟ ابن ابی العوجاء گفت: خیر.
امام علیهالسلام فرمود: عالم از آن کیسه بزرگتر و وسیع تر است و شاید در آن مخلوقاتی باشد که تو صفات آنان را نمیشناسی و نمیدانی چگونه است، آیا میتوانی اصل آنها را انکار کنی؟ پس ابن ابی العوجا پاسخی نداد. و بعضی از همراهان او مسلمان شدند؛ ولی او و عدهی دیگری از همراهانش به کفر خود باقی ماندند.
ابن ابی العوجاء روز سوم نیز نزد امام صادق علیهالسلام رفت و گفت: من میخواهم سؤال قبلی خود را دوباره از شما بپرسم. امام صادق علیهالسلام فرمود: هر سؤالی که میخواهی بپرس. ابن ابی العوجا گفت: دلیل حدوث عالم چیست؟
امام علیهالسلام فرمود: من هیچ چیز کوچک و بزرگی را ندیدم؛ مگر آن که اگر چیزی از جنس خودش به آن اضافه شود، آن چیز بزرگ تر خواهد شد و این دلیل زوال و انتقال از حالت اول به حالت دیگر است. حال اگر چیزی قدیم باشد، تغییر و تبدیلی در آن صورت نمیگیرد و اگر چیزی تغییر و تبدیل پیدا کند، امکان فرسودگی و نابودی در آن وجود دارد، و همین تبدیل و نابودی دلیل حدوث آن است. این بدیهی است که هرگز صفت ازلی بودن با صفت عدم در یک چیز جمع نمیشود. (یعنی چیزی که از ازل وجود داشته عدم و نابودی در آن راه ندارد).
ابن ابی العوجاء گفت: اگر من بپذیرم که این دو حالت مختلف در دو زمان، دلیل حدوث آن موجود است؛ این سؤال برای من مطرح میشود که اگر اشیا بر حالت صغر خود باقی بمانند، شما حدوث آنها را چگونه اثبات میکنید؟ امام صادق علیهالسلام فرمود: ما در مورد وضعیت این عالم با تو سخن میگوییم، حال اگر این عالم را برداریم و عالم دیگری جای آن بگذاریم، مسلما استدلال «لا شی ء» دلالت روشن تری بر حدوث عالم خواهد بود زیرا فرض تبدیل عالم به عالم دیگر، عین معنای حدوث است. و طبق سؤالی که پرسیدی، تو معتقدی که عالم قدیم است یعنی تبدیل و تغییری پیدا نمیکند و به حال خود باقی میماند، حال ما پاسخ این سؤالات را همان گونه که مطرح کرده ای، برایت بیان میکنیم. اگر اشیا بر صغر و کوچکی خود نیز باقی بمانند، باز هم اگر چیزی به چیز دیگری اضافه شود در ذهن انسان ثابت است که آن چیز بزرگ تر خواهد شد. همین که چیزی قابل تغییر و تبدیل باشد، از صفت قدیمی بودن خارج میشود، چنان که در مثال نیز ثابت شد و خداوند همه چیز را از «لا شی ء» خلق نموده است پس ابن ابی العوجا از سخن باز ماند و سرافکنده گردید.
طبق سخنان و براهین امام صادق علیهالسلام، اگر چیزی از اجزای این عالم به چیز دیگری افزوده شود، مسلما آن چیز دوم بزرگ تر خواهد شد و حالت اول خود را از دست خواهد داد و این نشانهی حدوث (و مخلوق بودن) است. حتی اگر این ترکیب فرضی باشد، و طبق ادعای ابن ابی العوجاء اشیاء بر صغر خود باقی بمانند باز هم اگر چیزی به چیز دیگری اضافه شود و هر کدام از آنها حالت اول خود را از دست میدهند و افزایش و یا کاستی پیدا میکنند، و این از بدیهیات چهارگانه است که اساس علوم ریاضی میباشد، و امام علیهالسلام دلیل حدوث عالم را مبتنی بر واضح ترین بدیهیات نمود که هیچ کس در آن تردیدی نمیکند. حال آن که قدیم، دارای چنین تحولاتی نیست و هرگز تغییر و تبدیلی در آن به وجود نمیآید.
علاوهی بر این امام علیهالسلام فرضیهی ابن ابی العوجا - مبنی بر این که: فرض کنیم چیزی به اشیا افزوده نشود تا دلیل حدوث آنها نباشد - را این گونه پاسخ داد و فرمود: بر اساس این فرض یعنی در فرض عدم تغیّر، دلیل حدوث در حقیقت جواز تغیّر است چرا که اگر فرض شود اشیاء عالم به یکدیگر افزوده شوند؛ حالت جدیدی پیدا میکنند و آن دلیل حدوث آنها خواهد بود. و اگر به فرض این عالم را برداریم و عالم دیگری به جای آن قرار دهیم، در آن صورت استدلال حدوث عالم روشن تر خواهد بود (چرا که فرض تغییر و تبدیل عالم به عالم دیگری دلیل حدوث آن است).
این استدلال امام صادق علیهالسلام به قدری دقیق و ظریف بود که ابن ابی العوجا با شنیدن آن سکوت نمود و از پاسخ آن عاجز ماند. ابن ابی العوجا پس از این مناظره در سال بعد امام صادق علیهالسلام را در مکه ملاقات کرد. و بعضی از شیعیان به آن حضرت گفتند: ابن ابی العوجا مسلمان شده است. امام علیه السلام فرمود: او کورتر از این است که مسلمان شود. ابن ابی العوجا چون امام علیهالسلام را دید گفت: سیدی و مولایی، امام علیهالسلام فرمود: برای چه به اینجا آمده ای؟ او گفت: طبق عادت و سنت معمول و همچنین برای دیدن وضع این مردم دیوانه به هنگام مراسم حج به اینجا آمده ام.
امام صادق علیهالسلام به او فرمود: تو هنوز بر گمراهی و انکار خود باقی مانده ای. و چون او خواست با آن حضرت مباحثه و مجادله کند؛ امام علیه السلام عبای خود را بر سر کشید و فرمود: جدال در حج حرام است. و پس از مراسم حج به او فرمود: اگر اعتقاد تو صحیح باشد که هرگز چنین نخواهد بود ما و تو نجات یافته ایم و اگر اعتقاد ما صحیح باشد که مسلما چنین خواهد بود ما نجات یافته ایم و تو هلاک شده ای. [2] .
روزی ابن ابی العوجا دربارهی آیه (کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها) [3] با امام صادق علیهالسلام مناظره ای کرد و گفت: در این آیه بیان شده که اهل دوزخ چون پوستهای بدنشان سوخته میشود خداوند پوستهای جدیدی برای آنها قرار میدهد تا همواره عذاب دوزخ را بچشند سپس گفت: پوستهایی که با آنها گناه کردهاند حقیقتا مستحق عذاب هستند، ولی پوستهای جدید برای چه عذاب میشود؟ امام صادق علیهالسلام فرمود: این پوستهای جدید را هم میتوان همان پوستهای قدیمی دانست و هم میتوان آنها را پوستی جدید فرض کرد. ابن ابی العوجا گفت: این سخن را به من بفهمانید. امام علیهالسلام فرمود: آیا اگر کسی خشتی را بشکند و آب بر آن بریزد تا گل شود و سپس خشت تازه ای از آن تهیه نماید، صحیح است که بگوید این همان است [از نظر ماده] و آن نیست [از نظر هیئت.] ابن ابی العوجاء گفت: آری، خدا به شما خیر دهد. [4] .
استدلال فوق چیزی است که فلاسفهی بزرگ از تأملها و بحثهای طولانی دربارهی عذاب گنهکاران در آتش دوزخ، به آن رسیدهاند، و شبهه آکل و مأکول را پاسخ دادهاند. آن شبهه این است که اولا ذرات بدن گنهکار، دائما تغییر میکند و ثانیا جسم انسان خوراک حیوانات میشود و یا تبدیل به گیاه و مواد غذایی میگردد و دیگران از آن استفاده میکنند، و آن اجزایی که با آن معصیت شده، تغییر پیدا میکند.
امام صادق علیهالسلام با بیان زیبا و دقیق و سادهی خود، پاسخ این شبهه را بیان فرمود؛ حال آن که در آن زمان کسی به این گونه مسایل آگاه نبوده است؛ جز امام علیهالسلام که علم ایشان از جانب خداوند بوده و همین راز این مسأله است.
پی نوشت ها:
[1] کافی ج 1 / 72، کتاب التوحید باب حدوث العالم و اثبات المحدث.
[2] توحید صدوق باب حدوث العالم.
[3] النساء / 56.
[4] احتجاج طبرسی ص 354.