مناظره

دفاع از حقانیت اسلام ناب محمدی

دفاع از حقانیت اسلام ناب محمدی

احتجاجی در بیان گسترش اصول عقاید حقه شیعه بر سایر ادیان و فرق نوظهور

پیوندها

مناظرات امام صادق با ابن ابی العوجا(3)

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ق.ظ

امام صادق علیه‏السلام مناظرات فراوانی با ابن ابی العوجای ملحد داشته که برخی از آنها در زمینه‏ی توحید بوده است. ابن ابی العوجا که نام اصلی او عبدالکریم می‏باشد از ملحدین و منکرین ادیان آسمانی و از جمله کسانی بود که به اعتراف خودش، احادیث دروغین را به احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله آمیخته بود، که وضعیت روحی او از مناظرات آینده اش با امام صادق علیه السلام روشن می‏گردد، او با وجود مناظرات بسیاری که با امام علیه‏السلام داشت، سرانجام همانند ابن مقفع ملحد در حالت کفر و الحاد کشته شد. 
یکی از مناظرات ابن ابی العوجا با امام صادق علیه‏السلام این است که روزی او و دوستش ابن مقفع در مسجد الحرام نشسته بودند، پس ابن مقفع در حالی که با دست خود به طواف کنندگان اشاره می‏کرد به ابن ابی العوجا گفت: این مردم را که می‏بینی، هیچ کدام از آنان را نمی‏توان انسان نامید مگر آن پیرمرد - یعنی امام صادق علیه‏السلام - و اما بقیه‏ی آنان، افراد بی اراده و بی منطق همچون حیواناتی هستند [که دور این خانه می‏گردند]. 
ابن ابی العوجا به او گفت باید به من ثابت کنی که این پیرمرد همانند آنان نیست، و نمی‏توان به وی چنین نسبتی داد. ابن مقفع به او گفت: من چیزهایی از او دیده ام که از بقیه ندیده ام. ابن ابی العوجا گفت: باید برویم و با او صحبت کنیم تا سخن تو درباره‏ی او ثابت شود پس ابن مقفع به او گفت: با او سخن مگو، چرا که می‏ترسم وی افکار تو را دگرگون کند. ابن ابی العوجاء گفت: شاید تو می‏ترسی به خاطر این رفتارت [یعنی احترام به امام صادق علیه‏السلام] محکوم شوی! ابن مقفع به او گفت: حال که چنین می‏گویی، برخیز تا نزد او برویم، لکن مواظب سخنان خود باش و هر سخنی را مطرح مکن، زیرا او تو را محکوم خواهد کرد و دست و پای تو را خواهد بست پس ابن ابی العوجا برخاست و نزد آن حضرت رفت و چون بازگشت به ابن مقفع گفت: وای بر تو! این آقا را نمی‏توان بشر عادی دانست. او مردی روحانی و معنوی است که اگر بخواهد در قالب انسان ظاهر می‏شود و اگر بخواهد، می‏تواند پرواز کند و به عالم دیگری برود. ابن مقفع گفت: مگر او چگونه بود؟ ابن ابی العوجا گفت: من نزد او نشستم و چون تنها شدیم، رو به من کرد و فرمود: اگر اعتقاد کسانی که به دور کعبه می‏گردند صحیح باشد، که به نظر من صحیح خواهد بود، آنها به سعادت رسیده‏اند و شما گرفتار عذاب خواهید شد و اگر اعتقاد شما که برای عالم مبدیی قایل نیستید صحیح باشد که البته هرگز صحیح نخواهد بود، شما و آنان مساوی خواهید بود و به آنان زیانی نخواهد رسید. پس من گفتم: خدا شما را رحمت کند مگر ما چه می‏گوییم و آنان چه می‏گویند؟ همانا سخن ما و آنان یکی است. 
فرمود: چگونه امکان دارد سخن تو و آنان یکی باشد؛ در حالی که آنان به معاد و جهان آخرت و پاداش و جزای اخروی اعتقاد دارند و می‏گویند آسمان خدایی دارد که آن را خلق کرده است، و شما می‏گویید خدایی وجود ندارد و آسمان خراب است و احدی در آن نیست. پس من فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: اگر برای آسمان خالق و آفریدگاری است پس چرا او خود را بر مخلوقاتش ظاهر نمی‏کند و آنان را به عبادت خود دعوت نمی‏کند، تا احدی درباره‏ی او شک نداشته باشد؟ و چرا او خود را از مخلوقاتش پنهان کرده و پیامبران و رسولانی را از سوی خود به نزد آنان فرستاده است؟ در حالی که اگر خود مستقیما با مردم تماس پیدا می‏کرد، مردم زودتر به او ایمان می‏آوردند. 
پس او به من فرمود: «وای بر تو! چگونه خدا خود را از تو پنهان کرده، در حالی که قدرتش را به تو نشان داده است؛ [مگر جز این است که] او تو را آفرید در حالی که تو وجود نداشتی؛ و تو را به رشد و کمال رسانید بعد از آن که ناتوان و کوچک بودی؛ و به تو نیرو داد بعد از آن که ضعیف بودی؛ و تو را ضعیف نمود بعد از آن که قوی بودی و تو را مریض نمود بعد از آن که سالم بودی؛ و شفا بخشید بعد از آن که مریض بودی؛ و خشنود نمود بعد از آن که خشمناک بودی؛ و خشمناک نمود بعد از آن که خشنود بودی؛ و محزون نمود بعد از آن که شاد بودی؛ و شاد نمود بعد از آن که محزون بودی؛ و تو را محبوب نمود بعد از آن که مبغوض بودی؛ و مبغوض نمود بعد از آن که محبوب بودی؛ و به تو نیروی عزم و اراده داد بعد از آن که کندی و ناتوانی داشتی؛ و ناتوان نمود بعد از آن که توانا و صاحب اراده بودی؛ و علاقه و محبت داد بعد از آن که کراهت داشتی؛ و کراهت داد بعد از آن که رغبت و علاقه داشتی؛ و جرأت و رغبت داد بعد از آن که می ترسیدی؛ و ترساند بعد از آن که علاقه و رغبت داشتی؛ و امیدوار نمود بعد از آن که ناامید بودی؛ و ناامید نمود بعد از آن که امیدوار بودی و به فکر و خاطر تو آورد چیزهایی را که تو فکر نمی‏کردی. سپس فرمود: «چقدر از حقیقت دور است آنچه که تو به خیال خود به آن معتقد شده ای» سپس همه‏ی قدرت‏های پروردگار خود را در وجود من برشمرد و من نتوانستم آن را انکار کنم، به گونه ای که گمان کردم او بر من غالب گشته است. [1] . 
ابن ابی العوجا روزی بر امام صادق علیه‏السلام وارد شد و گفت: آیا شما چنین گمان می‏کنید که خدای متعال همه چیز را آفریده است؟ امام علیه‏السلام فرمود: آری. ابن ابی العوجا گفت: من نیز می‏توانم چیزی را خلق کنم. امام علیه السلام فرمود: چگونه خلق می‏کنی؟ او گفت: من نطفه خود را در رحم می‏ریزم و صبر می‏کنم تا آن به انسان کاملی تبدیل شود و در این صورت من او را خلق کرده ام. 
امام صادق علیه‏السلام به او فرمود: آیا کسی که چیزی را خلق می‏کند، نباید بداند که چه تعداد خلق نموده و مخلوق او چگونه است؟ گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: آیا تو هنگامی که نطفه خود را در رحم می‏ریزی می‏دانی او مرد می‏شود یا زن؟ و آیا می‏دانی او چقدر عمر خواهد کرد؟ پس ابن ابی العوجا سکوت نمود و چیزی نگفت. 
امام علیه‏السلام این مناظره را با جعدة بن درهم نیز داشتند. او نیز مردی گمراه و بدعت گذار بود و به همین علت والی کوفه روز عید قربان او را گشت. ابن شهر آشوب نقل نموده که جعدة بن درهم، مقداری آب و خاک در شیشه ای ریخت و پس از مدتی آنها تبدیل به کرم و حیوانات ریز شد به اصحاب خود گفت: من اینها را خلق نمودم، چرا که من اسباب به وجود آمدن این کرم‏ها را فراهم نمودم . چون این سخن به گوش امام صادق علیه‏السلام رسید فرمود: اگر او خالق است پس باید بگوید تعداد کرم‏ها و جنسیت آنها و وزن هر کدام از آنها چقدر و چگونه است و اگر راست می‏گوید، دستور دهد که آن کرم‏ها به چیز دیگری تبدیل شوند. پس جعدة محکوم گردید و فرار کرد. 
ابن ابی العوجا روز دوم نیز نزد امام صادق علیه‏السلام رفت و در حالی که ساکت بود کنار آن حضرت نشست. پس امام علیه‏السلام به او فرمود: مثل این که آمده ای سخنان قبل خود را دوباره بازگویی کنی؟ او گفت: ای فرزند رسول خدا، چنین اراده نموده ام. امام علیه‏السلام فرمود: عجیب است که تو منکر خدا هستی در حالی که شهادت می‏دهی من فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. ابن ابی العوجاء گفت: عادت مرا به چنین سخنی واداشته است. امام علیه السلام به او فرمود: برای چه سخن نمی‏گویی؟ 
او گفت: عظمت و بزرگی شما نمی‏گذارد من سخن بگویم، چرا که من با علما و متکلمین بوده ام و با آنان نیز سخن گفته ام، ولی چنین هیبتی را که در شما احساس می‏کنم در هیچ کدام از آنان ندیده ام. امام علیه‏السلام رو به او کرد و فرمود: این چنین است که می‏گویی، ولی من سؤالی از تو دارم. بگو بدانم آیا تو مخلوق هستی یا خالق؟ ابن ابی العوجا گفت: من خالق هستم. امام علیه السلام فرمود: اگر مخلوق بودی چه ویژگی‏هایی داشتی ؟ او متحیر ماند و پاسخی نداد، سپس با دقت به چوبی که مقابلش بود نگاه کرد و گفت: طویل، عریض، عمیق، قصیر، متحرک و ساکن، سپس گفت: همه‏ی این صفات نشانه‏های مخلوق بودن است. پس امام علیه‏السلام به او فرمود: 
اگر نشانه‏ی مخلوق بودن همین‏هاست که می‏گویی پس خود را مخلوق فرض کن و ببین آیا نشانه‏های مخلوق بودن را در خود می‏یابی یا نه؟ ابن ابی العوجا گفت: شما از من سؤالی پرسیدید که تاکنون کسی چنین سؤالی از من نپرسیده و نخواهد پرسید. امام علیه‏السلام به او فرمود: اگر کسی تاکنون چنین سؤالی را از تو نپرسیده است، چه اطمینانی داری که بعد از این هم چنین سؤالی از تو پرسیده نشود؟ از طرفی تو سخنان قبلی خود را مبنی بر این که همه‏ی چیزها از اول یکسان بوده‏اند را انکار کرده ای، پس چگونه چیزی را مقدم و چیزی را مؤخر می‏دانی؟ آیا می‏خواهی بیشتر برای تو توضیح بدهیم؟ پس فرمود: بگو بدانم اگر تو کیسه ای داشته باشی که حاوی درهم و دینار است و کسی از تو بپرسد که آیا در این کیسه دیناری هست یا نه؟ و تو در جواب بگویی در این کیسه دیناری نیست. سپس آن شخص از تو بخواهد که دینار را برایش توصیف کنی، و تو توصیفات دینار را نمی‏دانی؛ آیا صحیح است که چون صفات دینار را نمی‏دانی، اصل وجود دینار را انکار کنی؟ ابن ابی العوجاء گفت: خیر. 
امام علیه‏السلام فرمود: عالم از آن کیسه بزرگتر و وسیع تر است و شاید در آن مخلوقاتی باشد که تو صفات آنان را نمی‏شناسی و نمی‏دانی چگونه است، آیا می‏توانی اصل آنها را انکار کنی؟ پس ابن ابی العوجا پاسخی نداد. و بعضی از همراهان او مسلمان شدند؛ ولی او و عده‏ی دیگری از همراهانش به کفر خود باقی ماندند. 
ابن ابی العوجاء روز سوم نیز نزد امام صادق علیه‏السلام رفت و گفت: من می‏خواهم سؤال قبلی خود را دوباره از شما بپرسم. امام صادق علیه‏السلام فرمود: هر سؤالی که می‏خواهی بپرس. ابن ابی العوجا گفت: دلیل حدوث عالم چیست؟ 
امام علیه‏السلام فرمود: من هیچ چیز کوچک و بزرگی را ندیدم؛ مگر آن که اگر چیزی از جنس خودش به آن اضافه شود، آن چیز بزرگ تر خواهد شد و این دلیل زوال و انتقال از حالت اول به حالت دیگر است. حال اگر چیزی قدیم باشد، تغییر و تبدیلی در آن صورت نمی‏گیرد و اگر چیزی تغییر و تبدیل پیدا کند، امکان فرسودگی و نابودی در آن وجود دارد، و همین تبدیل و نابودی دلیل حدوث آن است. این بدیهی است که هرگز صفت ازلی بودن با صفت عدم در یک چیز جمع نمی‏شود. (یعنی چیزی که از ازل وجود داشته عدم و نابودی در آن راه ندارد). 
ابن ابی العوجاء گفت: اگر من بپذیرم که این دو حالت مختلف در دو زمان، دلیل حدوث آن موجود است؛ این سؤال برای من مطرح می‏شود که اگر اشیا بر حالت صغر خود باقی بمانند، شما حدوث آنها را چگونه اثبات می‏کنید؟ امام صادق علیه‏السلام فرمود: ما در مورد وضعیت این عالم با تو سخن می‏گوییم، حال اگر این عالم را برداریم و عالم دیگری جای آن بگذاریم، مسلما استدلال «لا شی ء» دلالت روشن تری بر حدوث عالم خواهد بود زیرا فرض تبدیل عالم به عالم دیگر، عین معنای حدوث است. و طبق سؤالی که پرسیدی، تو معتقدی که عالم قدیم است یعنی تبدیل و تغییری پیدا نمی‏کند و به حال خود باقی می‏ماند، حال ما پاسخ این سؤالات را همان گونه که مطرح کرده ای، برایت بیان می‏کنیم. اگر اشیا بر صغر و کوچکی خود نیز باقی بمانند، باز هم اگر چیزی به چیز دیگری اضافه شود در ذهن انسان ثابت است که آن چیز بزرگ تر خواهد شد. همین که چیزی قابل تغییر و تبدیل باشد، از صفت قدیمی بودن خارج می‏شود، چنان که در مثال نیز ثابت شد و خداوند همه چیز را از «لا شی ء» خلق نموده است پس ابن ابی العوجا از سخن باز ماند و سرافکنده گردید. 
طبق سخنان و براهین امام صادق علیه‏السلام، اگر چیزی از اجزای این عالم به چیز دیگری افزوده شود، مسلما آن چیز دوم بزرگ تر خواهد شد و حالت اول خود را از دست خواهد داد و این نشانه‏ی حدوث (و مخلوق بودن) است. حتی اگر این ترکیب فرضی باشد، و طبق ادعای ابن ابی العوجاء اشیاء بر صغر خود باقی بمانند باز هم اگر چیزی به چیز دیگری اضافه شود و هر کدام از آنها حالت اول خود را از دست می‏دهند و افزایش و یا کاستی پیدا می‏کنند، و این از بدیهیات چهارگانه است که اساس علوم ریاضی می‏باشد، و امام علیه‏السلام دلیل حدوث عالم را مبتنی بر واضح ترین بدیهیات نمود که هیچ کس در آن تردیدی نمی‏کند. حال آن که قدیم، دارای چنین تحولاتی نیست و هرگز تغییر و تبدیلی در آن به وجود نمی‏آید. 
علاوه‏ی بر این امام علیه‏السلام فرضیه‏ی ابن ابی العوجا - مبنی بر این که: فرض کنیم چیزی به اشیا افزوده نشود تا دلیل حدوث آنها نباشد - را این گونه پاسخ داد و فرمود: بر اساس این فرض یعنی در فرض عدم تغیّر، دلیل حدوث در حقیقت جواز تغیّر است چرا که اگر فرض شود اشیاء عالم به یکدیگر افزوده شوند؛ حالت جدیدی پیدا می‏کنند و آن دلیل حدوث آنها خواهد بود. و اگر به فرض این عالم را برداریم و عالم دیگری به جای آن قرار دهیم، در آن صورت استدلال حدوث عالم روشن تر خواهد بود (چرا که فرض تغییر و تبدیل عالم به عالم دیگری دلیل حدوث آن است). 
این استدلال امام صادق علیه‏السلام به قدری دقیق و ظریف بود که ابن ابی العوجا با شنیدن آن سکوت نمود و از پاسخ آن عاجز ماند. ابن ابی العوجا پس از این مناظره در سال بعد امام صادق علیه‏السلام را در مکه ملاقات کرد. و بعضی از شیعیان به آن حضرت گفتند: ابن ابی العوجا مسلمان شده است. امام علیه السلام فرمود: او کورتر از این است که مسلمان شود. ابن ابی العوجا چون امام علیه‏السلام را دید گفت: سیدی و مولایی، امام علیه‏السلام فرمود: برای چه به اینجا آمده ای؟ او گفت: طبق عادت و سنت معمول و همچنین برای دیدن وضع این مردم دیوانه به هنگام مراسم حج به اینجا آمده ام. 
امام صادق علیه‏السلام به او فرمود: تو هنوز بر گمراهی و انکار خود باقی مانده ای. و چون او خواست با آن حضرت مباحثه و مجادله کند؛ امام علیه السلام عبای خود را بر سر کشید و فرمود: جدال در حج حرام است. و پس از مراسم حج به او فرمود: اگر اعتقاد تو صحیح باشد که هرگز چنین نخواهد بود ما و تو نجات یافته ایم و اگر اعتقاد ما صحیح باشد که مسلما چنین خواهد بود ما نجات یافته ایم و تو هلاک شده ای. [2] . 
روزی ابن ابی العوجا درباره‏ی آیه (کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها) [3] با امام صادق علیه‏السلام مناظره ای کرد و گفت: در این آیه بیان شده که اهل دوزخ چون پوست‏های بدنشان سوخته می‏شود خداوند پوست‏های جدیدی برای آنها قرار می‏دهد تا همواره عذاب دوزخ را بچشند سپس گفت: پوست‏هایی که با آنها گناه کرده‏اند حقیقتا مستحق عذاب هستند، ولی پوست‏های جدید برای چه عذاب می‏شود؟ امام صادق علیه‏السلام فرمود: این پوست‏های جدید را هم می‏توان همان پوست‏های قدیمی دانست و هم می‏توان آنها را پوستی جدید فرض کرد. ابن ابی العوجا گفت: این سخن را به من بفهمانید. امام علیه‏السلام فرمود: آیا اگر کسی خشتی را بشکند و آب بر آن بریزد تا گل شود و سپس خشت تازه ای از آن تهیه نماید، صحیح است که بگوید این همان است [از نظر ماده] و آن نیست [از نظر هیئت.] ابن ابی العوجاء گفت: آری، خدا به شما خیر دهد. [4] . 
استدلال فوق چیزی است که فلاسفه‏ی بزرگ از تأمل‏ها و بحث‏های طولانی درباره‏ی عذاب گنهکاران در آتش دوزخ، به آن رسیده‏اند، و شبهه آکل و مأکول را پاسخ داده‏اند. آن شبهه این است که اولا ذرات بدن گنهکار، دائما تغییر می‏کند و ثانیا جسم انسان خوراک حیوانات می‏شود و یا تبدیل به گیاه و مواد غذایی می‏گردد و دیگران از آن استفاده می‏کنند، و آن اجزایی که با آن معصیت شده، تغییر پیدا می‏کند. 
امام صادق علیه‏السلام با بیان زیبا و دقیق و ساده‏ی خود، پاسخ این شبهه را بیان فرمود؛ حال آن که در آن زمان کسی به این گونه مسایل آگاه نبوده است؛ جز امام علیه‏السلام که علم ایشان از جانب خداوند بوده و همین راز این مسأله است. 

پی نوشت ها:
[1] کافی ج 1 / 72، کتاب التوحید باب حدوث العالم و اثبات المحدث. 
[2] توحید صدوق باب حدوث العالم. 
[3] النساء / 56. 
[4] احتجاج طبرسی ص 354. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۸
علی نوربخش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی