مناظره

دفاع از حقانیت اسلام ناب محمدی

دفاع از حقانیت اسلام ناب محمدی

احتجاجی در بیان گسترش اصول عقاید حقه شیعه بر سایر ادیان و فرق نوظهور

پیوندها

مناظره ابوحنیفه و امام صادق (ع)(6)

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ق.ظ

روزى ابو حنیفه - یکى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت :

یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى کاظم علیه السلام را دیدم که مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى کردند؛ و او آن ها را نهى نمى کرد، با این که رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟!

امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى کاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید که در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى کرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟

پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن کسى که در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر کسى نزدیک تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .

سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، که نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .

بعد از آن خطاب به ابو حنیفه کرد و فرمود: حکم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حکم زنا؟

ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است .

امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!

سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت که نمى توان احکام دین را با قیاس استنباط کرد.

و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترک نماز مهمّتر است ، یا ترک روزه ؟

ابو حنیفه گفت : ترک نماز مهمّتر است .

حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا کنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احکام دین قابل قیاس نیست .

بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟

ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند.

حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این که قیاس برخلاف آن مى باشد؟!

سپس حضرت افزود: اگر به احکام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان کثیف تر است ، یا منى ؟

ابو حنیفه گفت : غائط کثیف تر از منى مى باشد.

حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و کلوخ پاک مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حکم با قیاس سازش دارد؟!

پس از آن ابوحنیفه تقاضا کرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، که مورد استفاده قرار دهیم ؟

امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت کرده اند، که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اعلى علّیین آفریده است .

و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، که تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .

بعد از آن که امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش که همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند.

 

اختصاص شیخ مفید: ص 189
سایر مناظرات امام صادق علیه السلام با افراد مختلف 
1-
عنوان :
 
فضیلت پیامبر اسلام بر پیامبران دیگر
ابوخنیس کوفی می‏گوید: من وارد مجلس امام صادق علیه‏السلام شدم. پس دیدم عده‏ای از نصاری نزد آن حضرت نشسته‏اند و می‏گویند: مقام موسی و عیسی و محمد (علیهم‏السلام) یکسان است؛ زیرا همه‏ی آنها صاحب شریعت و کتاب بوده اند. امام صادق علیه‏السلام فرمود: حضرت محمد صلی الله علیه و آله از موسی و عیسی اعلم و افضل است و خداوند به او دانشی عطا نموده، که به دیگران چنین دانشی را عطا نکرده ست. آنها گفتند: آیا آیه ای در این زمینه در قرآن وجود دارد؟ امام صادق علیه‏السلام فرمود: آری درباره‏ی موسی علیه السلام آیه‏ی شریفه‏ی: (و کتبنا له فی الألواح من کل شی ء) [1] یعنی «ما برای موسی در الواح تورات از هر چیزی مقداری نوشتیم.» و درباره‏ی عیسی علیه‏السلام آیه‏ی شریفه‏ی: (و لیبین لکم بعض الذی تختلفون فیه) [2] یعنی «عیسی برای شما بخشی از آنچه در آن اختلاف دارید را بیان خواهد نمود» و لکن درباره‏ی سید مصطفی صلی الله علیه و آله می‏فرماید: (جئنا بک شهیدا علی هؤلاء و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء) [3] یعنی «روز قیامت ما تو را شاهد بر این پیامبران قرار خواهیم داد و بر تو کتابی فرستادیم که بیان کننده‏ی همه‏ی چیزهاست.» و می‏فرماید: (لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لدیهم و أحصی کل شی ء عددا) [4] یعنی «تا خداوند بداند که پیامبران رسالت‏های پروردگار خویش را ابلاغ نموده و او به همه چیز آنان احاطه دارد و همه چیز را [در این کتاب] جمع آوری نموده.» 
سپس فرمود: به خدا سوگند! پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اعلم از موسی و عیسی علیهم السلام می‏باشد و اگر موسی و عیسی علیهماالسلام از من چنین سؤالی می‏پرسیدند و یا من از ایشان سؤال می‏پرسیدم؛ حقا پاسخی جز این وجود نداشت. [5] . 
نگارنده گوید: با توجه به این که امیرالمؤمنین علیه‏السلام، باب مدینه‏ی علم رسول الله صلی الله علیه و آله می‏باشد؛ و اولاد آن حضرت نیز، وارثین علم اویند. ائمه‏ی اطهار از لحاظ علم و تقوی از همه‏ی مردم و حتی از پیامبران نیز برتر خواهند بود. 

پی نوشت ها:
[1] اعراف / 145. 
[2] زخرف / 63. 
[3] نحل / 89. 
[4] جن / 28. 
[5] بحارالانوار ج 10 / 207. 
2-
عنوان :
 
مناظره امام صادق با سفیان ثوری
سفیان ثوری [صوفی] نزد امام صادق علیه‏السلام رفت، و دید که آن حضرت لباس سفیدی پوشیده، پس به آن حضرت گفت: این لباس در شأن شما نیست. امام علیه السلام به او فرمود: اگر می‏خواهی بر طریقه‏ی دین و سنت الهی بمانی و از بدعت گزاران مباشی، به سخن من گوش کن که برای دنیا و آخرت تو نیکو خواهد بود. سپس فرمود: بدان که رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان فقر و کمبود امکانات زندگی می‏کرد. اما اکنون که نعمت‏های خداوند فراوان شده، سزاوارتر است که صالحان و مؤمنان از این نعمت‏ها استفاده کنند، نه منافقان و کافران. پس تو برای چه استفاده کردن از نعمت‏های الهی را منع می‏کنی؟ به خدا سوگند! من از هنگامی که حقیقت را یافتم و در آن تأمل نمودم، این شیوه زندگی را به حق یافتم؛ و هیچ روز و شبی بر من نگذشته مگر این که حق واجبی که در مال من بوده است را ادا کرده ام. 
همچنین عده‏ی دیگری از زاهد نمایان که مردم را به کهنه پوشی دعوت می‏کردند، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: بزرگ ما [سفیان ثوری] مقهور سخنان شما شد و نتوانست دلیل قانع کننده ای برای شما بیاورد. امام علیه‏السلام فرمود: اگر شما دلیل روشنی دارید بیاورید، پس آنها گفتند: دلیل ما از کتاب خدا می‏باشد، امام فرمود: از قرآن هر چه می‏خواهید بیاورید، چرا که حقانیت آن بر همگان مسلم است. پس آنها گفتند: خداوند از حالات بعضی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر می‏دهد و می‏فرماید: (و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة [1] ) یعنی: «دیگران را بر خود مقدم می‏دارند گر چه خود در سختی و فقر به سر می‏برند.» 
و پس از آن می‏فرماید: (و من یوق شح نفسه فأولئک هم المفلحون) [2] یعنی: «کسانی که بخل را از خود دور می‏نمایند حقیقتا رستگار هستند.» 
و در آیه‏ی دیگر می‏فرماید: (و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و أسیرا) [3] یعنی «آنان غذای خود را که به شدت به آن نیاز دارند به فقیر و یتیم و اسیر می‏دهند» و ما به همین چند آیه بسنده می‏کنیم، بعضی دیگر از آنان گفتند: ما دیده ایم که شما از غذاهای طیب و نیکو پرهیز می‏کنید و در عین حال به مردم می‏گویید تا حقوق واجب اموال خود را بپردازند تا شما از آنها استفاده کنید. 
امام صادق علیه‏السلام به آنان فرمود: از این سخنان بیهوده بگذرید و به من بگویید بدانم، آیا شما دانش کاملی نسبت به آیات ناسخ، منسوخ، محکم و متشابه قرآن دارید؟ چرا که افراد بسیاری به دلیل بی اطلاعی از این آیات، به گمراهی کشیده شده‏اند؟ آنان گفتند: ما این آیات را نمی‏دانیم. امام علیه السلام فرمود: علاوه بر این که نسبت به این آیات آگاهی کاملی ندارید، نسبت به سخنان رسول صلی الله علیه و آله نیز درک درستی نداشته اید، به همین دلیل چنین ادعایی را می‏کنید. 
سپس فرمود: و اما آیه‏ی شریفه‏ی: (و من یوق شح نفسه....) الی قوله: (و من یوق شح نفسه....) که خداوند در آن خبر از عمل نیک عده ای داده در حالی که این عمل بر آنان واجب نبوده، خداوند خلاف این عمل را به آنان توصیه کرده است [چنان که فرموده است: (و الذین اذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا)][4] نهی خداوند از ایثار کردن در چنین شرایطی، نهی رحمت است، و حقیقت این است که خداوند پاداش انفاق آنها را خواهد داد یعنی خداوند نمی‏خواسته آنان به خود و خانواده‏ی خود که بعضی از آنها صغیر و ضعیف و خردسال، و پیرمرد و یا پیرزن بودند و طاقت و صبر کمی داشتند سختی و فشاری وارد کنند. یعنی در وضعیتی که من یک قرص نان بیشتر ندارم شایسته نیست که آن را به فقیر بدهم و عیال من از گرسنگی هلاک شوند. از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر کسی مالک پنج دانه خرما و یا پنج قرص نان و یا پنج دینار و یا درهم باشد و بخواهد آن را مصرف کند قبل از هر چیز پدر و مادر او سزاوار آن هستند و سپس خود او و فرزندانش و بعد خویشان فقیر او و بعد از آن همسایگان فقیر او و در نهایت در راه خدا به مصارف خیر برساند که پاداش بیشتری خواهد داشت. 
رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره‏ی کسی که هنگام مرگش مال او تنها پنج یا شش غلام بود و او آنها را آزاد کرد، در حالی که فرزندان خردسالی داشت فرمود: اگر زودتر به من خبر داده بودید اجازه نمی‏دادم که او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید. چرا که اموال خود را انفاق نموده و فرزندان خویش را محتاج دیگران کرده است. و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برای انفاق به ترتیب از نان خورهای خود شروع کن. 
سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: این همان چیزی است که برخلاف گفته‏ی شما، خداوند عزیز و حکیم نازل کرده است؛ چنان که می‏فرماید: (و الذین اذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما) [5] ؛ یعنی «بندگان خدای رحمان کسانی هستند که... در انفاق و مصرف زیاده روی نمی‏کنند و بر خود سخت نمی‏گیرند بلکه معتدل هستند.» یعنی [اول واجب النفقه خویش را تأمین می‏کنند و سپس به دیگران می‏دهند]. 
سپس فرمود: آیا نمی‏بینید خداوند در قرآن برخلاف آنچه شما می‏گویید، امر کرده و سخنان شما را اسراف می‏داند و در چندین آیه از آیات قرآن می‏فرماید:(انه لا یحب المسرفین) [6] و مردم را از اسراف در انفاق و از سخت گیری بر خود و خانواده‏ی خود نهی کرده است؛ و همچنین می‏فرماید: هر مسلمانی باید در انفاق میانه رو باشد و نباید همه‏ی دارایی خود را انفاق کند. و سپس از خدا طلب روزی کند . که در این صورت دعای او مستجاب نخواهد شد . چنان که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: دعای چند دسته از امت من مستجاب نخواهد شد: 
1- کسی که به پدر و مادر خود نفرین کند؛ 2- کسی که مال خود را به دیگری بدهد و امضا و شاهدی بر آن نگیرد و چون مال او را ندهند بر آنان نفرین کند؛ 3- کسی که به همسر خود نفرین کند در حالی که خداوند اختیار طلاق را به دست او داده است؛ 4- کسی که در خانه خود بنشیند و بگوید خدایا! روزی مرا برسان و دنبال کار و تلاش نرود، پس خداوند به او گوید: بنده‏ی من مگر من دستور تلاش و طلب روزی را به تو ندادم و بدنی سالم به تو عطا ننموده ام و برای تو عذری در طلب روزی باقی نگذاردم و آیا به تو نگفتم که بار زندگی خود را به دوش اهل خود قرار مده، پس اکنون اگر بخواهم دعای تو را مستجاب می‏کنم و اگر بخواهم بر تو سخت می‏گیرم و برای تو عذری نخواهد بود؛ 5- کسی که خداوند مال فراوانی به او داده و او رعایت اقتصاد را نکرده و همه را تباه نموده و رو به خدا آورده گوید: خدایا! به من روزی بده، پس خداوند به او می‏فرماید: آیا من به تو روزی فراوان ندادم و به تو نگفتم که رعایت اقتصاد و میانه روی را از دست مده و از اسراف و زیاده روی در مصرف و از بین بردن مال پرهیز کن و تو رعایت اقتصاد و اعتدال را نکردی؟؛ 6- کسی که برای جدایی از خویشان و قطع رحم دعا کند. 
سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: خداوند به پیامبر خود، تعلیم داد که چگونه انفاق کند و علت آن این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله مقداری طلا داشت و نمی‏پسندید که شب را صبح کند در حالی که آن طلاها نزد او باشد، پس همه را انفاق نمود و چون صبح شد سائلی آمد و از او درخواست کمک کرد و چون آن حضرت چیزی برای بخشش نداشت، سائل او را ملامت کرد. و از آن جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله مردی رقیق القلب و رحیم بود از این مسئله سخت اندوهگین شد و خداوند پیامبر را به این شکل تأدیب نمود و آیه شریفه‏ی: (و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا) [7] را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل فرمود که در آن به پیامبر گفته می‏شود که: «مردم ممکن است از تو سؤالی بکنند و عذر تو را نپذیرند» و اگر هر چه داری یکجا در راه خدا بدهی دست خالی می‏مانی [و مورد حسرت و ملامت واقع خواهی شد.] 
این سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله است که قرآن آنها را تصدیق می‏نماید و قرآن را نیز اهل آن از مؤمنین [یعنی ائمه معصومین علیهم‏السلام] و پس از آنان کسانی که شما آنان را می‏شناسید مانند سلمان و ابوذر رضی الله عنه آن را تصدیق نموده و به آن عمل کرده‏اند. اما سلمان: هنگامی که سهم خود را از بیت المال می‏گرفت خرج یکسال خود را از آن جدا می‏کرد تا سال آینده برسد و باز سهم خود را از بیت المال بگیرد. از او پرسیدند: ای سلمان، تو با زهدی که داری در حالی که نمی‏دانی امروز و فردا زنده هستی یا نه چگونه نفقه یک سال خود را ذخیره می‏کنی. سلمان در جواب گفت: چرا شما احتمال مردن من را در نظر می‏گیرید؟ حال آن که امکان زنده بودنم نیز هست. سپس گفت: ای نادان‏ها، مگر نمی‏دانید اگر انسان مالی که معاش او را تأمین می‏کند، ذخیره نکند نفس او همیشه در اضطراب است، و من چون معاش خود را تأمین می‏کنم اطمینان خاطر می‏یابم. 
و اما ابوذر رحمه الله که شتران و گوسفندانی داشت و بعضی از آنها را ذبح می‏کرد و از گوشت آنها استفاده می‏نمود و گاهی نیز از شیرشان استفاده می‏کرد، و اگر میهمانی بر او وارد می‏شد و یا می‏دید که همسایگان او فقیر هستند به اندازه نیاز، شتر و یا گوسفندی را ذبح می‏نمود و بین آنان تقسیم می‏کرد و خود نیز به اندازه یکی از آنان برمی‏داشت و خود را بر آنان ترجیح نمی‏داد و این در حالی است که آنان زاهدترین افراد زمان خود بودند، و سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنیده و به آن عمل می‏کردند ولی آنها هرگز تمام دارایی خود را انفاق نمی‏کردند، در حالی که شما، مردم را به چنین کاری امر می‏کنید. 
سپس فرمود: بدانید که پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد که آن حضرت روزی فرمود: من از هیچ چیزی به اندازه‏ی احوال مؤمن در دنیا تعجب نکردم چرا که اگر بدن او را با مقراض جدا کنند خیر او خواهد بود و اگر مالک مشرق و مغرب شود نیز خیر او خواهد بود و هر چه برای او مقدر شود خیر او خواهد بود. 
سپس امام صادق علیه‏السلام به آنان فرمود: ای کاش می‏دانستم که آنچه امروز برای شما گفتم کافی خواهد بود یا باید بیشتر بگویم؟ آیا نمی‏دانید که خداوند در هنگام جنگ قبل از هر چیز، بر مؤمنان واجب ساخت که هر کدام از آنان در مقابل ده نفر از مشرکین قرار گیرند و فرار نکنند، و اگر کسی در آن روز پشت به دشمن کند و از جبهه فرار کند، جایگاه خود را در آتش دوزخ فراهم نموده است، و سپس خداوند به آنان ترحم نمود و واجب کرد که هر کدام از مؤمنان فقط در مقابل دو تن از مشرکین قرار گیرد و فرار نکند، و این رحمت خداوند نسبت به مؤمنان بود که اگر سربازان مشرکین بیش از دو برابر مؤمنان باشند فرار کردن برای آنان جایز است. 
هنگامی که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت نمودند، در ابتدای ورود به مدینه نه خانه ای داشتند و نه غذایی، پس ایثار اهل مدینه نسبت به آنان در آن شرایط لازم به نظر می‏رسید. ولی هنگامی که نیازهای لازم مهاجرین تأمین شد ایثار به عنوان یک تکلیف از دوش انصار برداشته شد. 
و سخن امام صادق علیه‏السلام در مورد مقاومت یک نفر از مسلمانان در مقابل ده نفر از مشرکان مربوط به جنگ‏های صدر اسلام بود که تعداد مسلمانان کمتر از مشرکان بود. ولی با گذشت زمان که تعداد مسلمانان بیشتر و بیشتر شد این تکلیف ساقط شد. 
سپس امام صادق علیه‏السلام فرمود: آیا اگر قضات حکم کنند که مرد باید نفقه ی همسر خود را بپردازد؛ و همسر او که زاهد است بگوید: من چیزی برای پرداخت نفقه ندارم. آیا حکم قضات ظالمانه است، حال اگر بگویید حکم آنان ظالمانه است، خلاف حق گفته اید و در حق مسلمانان ظلم کرده اید و اگر بگویید قضات به حق حکم کرده‏اند، باز هم با اعتقاد شما سازگار نیست و محکوم شده اید. همچنین در مورد حکم قضات نسبت به کسی که زمان مرگش فرا رسیده و بیش از ثلث اموالش را وصیت کرده است. در صورتی که قضات مقدار بیش از ثلث اموال را امضا نمی‏کنند، این هم برخلاف اعتقاد شما باشد. 
امام صادق علیه‏السلام سپس به آنان فرمود: آیا اگر همه‏ی مردم طبق گفته‏ی شما [این گونه] زاهد باشند و نیازی به دیگران نداشته باشند، پس مردم کفاره‏ی قسم‏ها و نذرها و همچنین زکات طلا و نقره و خرما و کشمش و شتر و گاو و گوسفند و امثال اینها را به چه کسانی بپردازند؟ در حالی که شما می‏گویید: سزاوار نیست کسی برای خود چیزی ذخیره کند و باید هر چه دارد در راه خدا بدهد حتی اگر فقیر و تهی دست شود. 
سپس فرمود: شما چه اعتقاد زشتی دارید و مردم را نیز به آن واداشته اید. و این اعتقاد نادرست شما به خاطر جهل و نادانی شما نسبت به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است و همچنین بی اطلاعی از احادیثی که کتاب خدا شاهد صدق آنهاست. در حقیقت شما به قرآن، و ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه و امرو نهی آن نادان هستید. 
تا این که فرمود: شما درباره‏ی حضرت سلیمان بن داود علیهماالسلام چه می‏گویید، او از خدای خود سلطنتی را درخواست کرد که احدی بعد از او سزاوار آن نباشد و خداوند چنین سلطنتی را به او عطا فرمود؛ در حالی که در تمام دوران سلطنتش سخن حق می‏گفت و به آن عمل می‏کرد. و نه تنها خداوند بلکه همه‏ی مؤمنان از او راضی بودند. همچنین قبل از حضرت سلیمان، حضرت داوود نیز ملک و سلطنت وسیعی داشت. یوسف علیه‏السلام نیز به پادشاه مصر گفت: «اجعلنی علی خزائن الأرض انی حفیظ علیم» [8] او کشور مصر تا یمن و اطراف آن را در اختیار گرفت و مردمان گرسنه که از قحطی رنج می‏بردند، نزد او می‏آمدند و او سخن حق می‏گفت و به آن عمل می‏کرد و همه از او راضی بودند و احدی او را بر چنین عملی سرزنش نکرد. 
سپس به آنان فرمود: شما به دستوراتی که خداوند برای مؤمنان تعیین نموده، عمل کنید و به امرو نهی خداوند بسنده نمایید و چیزی که بر شما مشتبه است و به آن علم ندارید را کنار بگذارید. و هر دانشی را به اهلش واگذار کنید تا نزد خداوند مأجور و معذور باشید و برای قرب به درگاه الهی و دوری از جهالت بکوشید تا ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه و حلال و حرام خدا را بشناسید، و جهالت را به اهلش واگذار کنید چرا که اهل آن زیاد و اهل علم و دانش کم هستند و خداوند در قرآن می‏فرماید: (و فوق کل ذی علم علیم) [9] سپس به آنان فرمود: 
انسان در جهالت و گمراهی قرار نمی‏گیرد، مگر به علت تکیه نمودن به آراء و افکار بشری و دوری از مراجعه به کتاب خدا و سخنان عترت رسول الله صلی الله علیه و آله که عالم به کتاب خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله می‏باشند. بنابراین ما وظیفه ای جز اطاعت از خدا و رسول و عترت رسول الله صلی الله علیه و آله نداریم. 

پی نوشت ها:
[1] خصاصه؛ یعنی فقر و تنگدستی. 
[2] الحشر / 9. 
[3] دهر / 8. 
[4] فرقان / 67. 
[5] فرقان / 67. 
[6] انعام / 141. 
[7] بنی اسرائیل / 29. محسور به معنای دست خالی بودن و نداشتن مال است. 
[8] یوسف / 55. 
[9] یوسف / 76. 

3-
عنوان :
 
سخنان امام صادق با رؤسای معتزله
هنگامی که ولید بن عبدالملک کشته شد؛ میان گروه‏ها اختلاف شدیدی به وجود آمد، در این شرایط افرادی از فرقه‏ی معتزله که در میان آنان عمرو بن عبید واصل بن عطا حفض بن سالم و دیگران از رؤسای معتزله حضور داشتند؛ خدمت امام صادق علیه‏السلام رسیدند و هر کدام از آنان سخنانی گفتند: و امام علیه‏السلام به آنان فرمود: شما زیاد حرف زدید و سخنان شما به درازا کشید. [و هر کدام چیزی را گفتید] پس کار خود را به یک نفر واگذار کنید تا او خلاصه‏ی سخنان شما را بیان کند. پس آنان عمرو بن عبید را نماینده‏ی خود کردند، و او با امام علیه‏السلام به مناظره پرداخت که بخشی از سخنان او چنین است: 
«اهل شام خلیفه‏ی خود را کشتند و خداوند آنان را گرفتار اختلاف و تعارض نمود، پس ما بین امت جستجو کردیم و مردی را که صاحب دین و عقل و مروت است و از گنجینه‏ی خلافت بهره‏ها دارد، یافتیم، و او محمد بن عبدالله بن الحسن می‏باشد. اکنون می‏خواهیم همگی با او بیعت کنیم و به این ترتیب حکومت تشکیل بدهیم و مردم را نیز برای بیعت با او دعوت خواهیم نمود؛ پس هر که با او بیعت کند از ما خواهد بود و هر که بیعت نکند آزاری به او نمی‏رسانیم. ولی اگر کسی به جنگ و دشمنی با ما برخیزد با او به جنگ برخواهیم خواست و دشمن او خواهیم بود تا زمانی که او به حق بازگردد و در کنار اهل آن قرار گیرد و اکنون می‏خواهیم این مسأله را برای شما نیز مطرح کنیم چرا که شما صاحب کمال و فضیلت هستید و شیعیان فراوانی دارید و ما نیازمند موافقت شما هستیم». هنگامی که سخن عمرو بن عبید به اتمام رسید، امام صادق علیه السلام فرمود: «آیا سخن همه شما همین است؟ گفتند: آری. 
پس امام حمد و ثنای الهی را انجام داد و بر محمد صلی الله علیه و آله و آل او درود فرستاد و سپس فرمود: ما هنگامی خشمگین می‏شویم که معصیت خدا انجام گیرد و هنگامی خشنود می‏شویم، که فرمان خدا اطاعت شود. سپس رو به عمرو بن عبید نمود و فرمود: ای عمرو، اگر امت بدون جنگ و خون ریزی زمام رهبری را به تو واگذار نمایند و بگویند: هر کسی را که می‏خواهی برای خلافت انتخاب کن، تو چه کسی را انتخاب می‏کنی؟ عمرو گفت: من خلافت را به صورت شورایی بین مسلمانان قرار می‏دهم. امام علیه‏السلام فرمود: آیا برای همه‏ی مسلمانان یکسان حق انتخاب قرار می‏دهی؟ گفت: آری، فرمود: آیا فقها و خوبان را نیز در آن شرکت می‏دهی؟ گفت: آری، فرمود: آیا فرقی بین قریش و دیگران نمی‏گذاری؟ گفت: من حتی فرقی بین عرب و عجم هم نمی‏گذارم. 
امام علیه‏السلام فرمود: آیا تو از ابوبکر و عمر بیزاری می‏جویی یا آنان را دوست می‏داری؟ گفت: آنان را دوست می‏دارم. امام علیه‏السلام فرمود: اگر تو از آنان بیزار باشی، می‏توان برخلاف آنان عمل کنی؛ ولی اگر آنان را پذیرفته ای و دوست می‏داری نباید در امر خلافت با آنان مخالفت کنی. زیرا عمر با ابوبکر بیعت نمود بدون این که با کسی مشورت کند و ابوبکر نیز خلافت را به عمر واگذار کرد، در حالی که با احدی مشورت نکرد. سپس عمر خلافت را به صورت شورایی بین شش نفر قرار داد. که در آن شورا به هیچ کدام از انصار، اختیاری نداد و از مهاجرین نیز فقط به همین شش نفراختیار داد؛ سپس درباره ی این شش نفر، به مردم سفارشاتی کرد که تو و یارانت به آن راضی نخواهید شد. 
عمرو گفت: عمر درباره‏ی آن شش نفر به مردم چه سفارشاتی کرد؟ امام علیه السلام فرمود: عمر به صهیب دستور داد تا سه روز، بر مردم نماز بخواند و در آن سه روز نیز آن شش نفر با یکدیگر مشورت کنند و هیچ کس با آنان نباشد، جز عبدالله عمر که البته می‏توانند با او مشورت بکنند؛ اما او حق رأی نداشته باشد. سپس به گروهی از مهاجرین و انصار که همراه او بودند گفت: «اگر سه روز گذشت و آن شش نفر نتوانستند تکلیف امت را مشخص کنند و از میان خود خلیفه ای را انتخاب نمایند؛ گردن همه‏ی آنان را بزنید و اگر قبل از پایان سه روز، چهار نفر از آنان به توافق رسیدند و کسی را انتخاب کردند؛ ولی دو نفر دیگر مخالف بودند، گردن آن دو نفر را بزنید». آیا شما به چنین شورایی بین مسلمانان راضی می‏شوید؟ گفتند: خیر. پس امام علیه‏السلام به عمرو بن عبید فرمود: از این کار صرف نظر کن . سپس فرمود: ای عمرو، شما با آن کسی که می‏گویید [یعنی محمد بن عبدالله بن الحسن]، بیعت کنید، و همه‏ی امت نیز با شما همراه شوند تا جایی که حتی دو نفر هم با شما مخالفت نکنند، آیا با مشرکین جنگ خواهید کرد؟ گفتند: آری. فرمود: به آنان چه می‏گویید؟ عمرو گفت: آنان را به اسلام دعوت می‏کنیم و اگر نپذیرفتند از آنان جزیه و مالیات می‏گیریم. امام علیه السلام فرمود: اگر مجوس و آتش پرست و یا بهائمه بودند و اهل کتاب نبودند، چه می‏کنید؟ عمرو گفت: همه یکسان خواهند بود. 
امام علیه‏السلام فرمود: آیا قرآن را قرائت می‏کنید؟ عمرو گفت: آری. امام علیه‏السلام فرمود: بخوان آیه‏ی (قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون) [1] و چون عمرو آیه را قرائت نمود، گفت: «خداوند در این آیه اهل کتاب و آنان که ایمان نیاورده‏اند را یکسان قرار داده است» امام علیه‏السلام فرمود: این معنا را از کجا دریافته ای؟ عمرو گفت: از مردم شنیده ام. امام علیه السلام فرمود: این موضوع را رها کن. حال بگو بدانم اگر جزیه ندادند و با آنان به جنگ برخواستید و پیروز شدید، با غنیمت‏ها چه می‏کنید؟ عمرو گفت: پس از پرداخت خمس، چهار قسمت باقی مانده را بین سپاهیان تقسیم می‏نماییم. امام علیه‏السلام فرمود: بین همه‏ی سپاهیان تقسیم می‏کنی؟ گفت: آری. 
امام علیه‏السلام فرمود: در آن صورت با عمل و سیره‏ی رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت نموده ای و اگر باور نداری، از فقها و بزرگان مدینه بپرس، چرا که آنان در این زمینه اتفاق نظر دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله با اعراب مصالحه کرد که آنها در خانه‏های خود بمانند و مهاجرت نکنند به شرط آن که اگر دشمنی به آن حضرت هجوم آورد در جنگ با دشمن، از نیروهای آنان استفاده شود، بدون آن که سهمی از غنیمت داشته باشند و تو می‏گویی غنیمت را بین همه تقسیم می‏کنم در حالی که عمل تو مغایر با سیره‏ی رسول خداست. از این موضوع هم بگذریم، اکنون نظرت را درباره‏ی زکات بگو. پس عمرو آیه‏ی: (انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها) را تا آخر آیه قرائت نمود. امام علیه السلام فرمود: درست است. حال بگو بدانم چگونه زکات را تقسیم می‏کنی؟ عمرو گفت: زکات را هشت قسمت می‏کنم و هر قسمت را به یکی از طبقات مستحق آن می‏دهم. امام علیه‏السلام فرمود: اگر طبقه ای از آنها ده هزار نفر بودند و طبقه‏ی دیگر یک نفر یا دو نفر و یا سه نفر بودند، برای آن یک نفر به اندازه همان ده هزار نفر قرار می‏دهی؟ عمرو گفت: آری. امام علیه‏السلام فرمود: آیا سهم زکات شهری‏ها و صحرانشینان را یکسان می‏پردازی؟ عمرو گفت: آری. 
امام علیه‏السلام فرمود: در این صورت، تمام آنچه که گفتی با سیره‏ی رسول خدا صلی الله علیه و آله مغایرت دارد، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله زکات صحرانشینان را در بین خودشان تقسیم کرد و زکات اهل مدینه را نیز در بین فقرای آن تقسیم کرد، ولی نه به طور مساوی بلکه با خواست و نظر پیامبر تعیین می‏شد که به هر یک از آنان چه مقدار داده شود. و اگر آنچه را گفتم باور نمی‏کنی، بهتر است باز هم از فقها و بزرگان مدینه بپرسی؛ زیرا آنان در این زمینه نیز اتفاق نظر دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله زکات را این چنین تقسیم می‏کرد. 
سپس رو به عمرو و همراهان او کرد و فرمود: از خدا بترسید، همانا پدرم که بهترین اهل روی زمین و از همه‏ی آنان به کتاب خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله داناتر بود، برای من از آن حضرت نقل کرد که ایشان فرمودند: کسی که با شمشیر مردم را به سوی خود دعوت کند و بین مسلمانان عالم تر و داناتر از او وجود داشته باشد او گمراه و متکلف خواهد بود.» [2] . 
ممکن است در ابتدا چنین به نظر آید که سؤالات امام صادق علیه‏السلام از عمرو بن عبید، هیچ ارتباطی با بیعت آن حضرت با محمد بن عبدالله بن الحسن ندارد، ولی بعد از اندکی تأمل می‏توان دریافت که ارتباط بسیار روشن و واضحی بین آن دو وجود دارد. در حقیقت امام علیه‏السلام می‏خواستند این مسأله را روشن کنند که آنها به احکام دین و شریعت جاهل هستند و کسی که برای رهبری مسلمانان انتخاب کرده‏اند نیز مثل خودشان به احکام و قواعد دین جاهل است. و آیا شایسته است که او، یعنی محمد بن عبدالله بن الحسن، امور مسلمانان را دست بگیرد و امام و پیشوای آنان شود، در حالی که در میان امت آگاه تر و داناتر از او وجود دارد؟ 

پی نوشت ها:
[1] توبه / 29. 
[2] احتجاج طبرسی ج 2 / 364. 


4-
عنوان :
 
سخن امام صادق در معنای عدالت بین زن‏ها
یکی از منکرین خدا، از مؤمن طاق پرسید: خداوند در یک آیه می‏فرماید: (فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة) یعنی: «از زن‏هایی که می‏پسندید [و با شما سنخیت دارند] دو عدد یا سه عدد و یا چهار عدد آنان را به نکاح خود درآورید و اگر می‏ترسید که نتوانید بین آنان عدالت برقرار کنید یک زن برای شما کافی است». 
و در آیه‏ی دیگر می‏فرماید: (و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل)؛ یعنی «شما هرگز نمی‏توانید [در محبت] بین زن‏ها عدالت برقرار کنید گر چه حریص بر آن باشید پس همه تمایل خود را به یک سو نکنید»، در حالی که بین این دو آیه تنافی وجود دارد، زیرا آیه‏ی نخست اشاره به این مطلب دارد که بین زنان عدالت را برقرار کنید؛ در حالی که در آیه‏ی دیگر می‏فرماید: هرگز نمی‏توانید بین زنان عدالت برقرار کنید. مؤمن طاق می‏گوید: من نتوانستم پاسخ او را بدهم، پس وارد مدینه شدم و از امام صادق علیه‏السلام راجع به این دو آیه سؤال نمودم. امام علیه‏السلام فرمود: آیه‏ی اول مربوط به نفقه است و آیه‏ی دوم مربوط به محبت است. و مقصود از آیه‏ی (و لن تستطیعوا أن تعدلوا..) این است که شما هر چه بکوشید نمی‏توانید همه‏ی آنان را یکسان دوست بدارید، [ولکن نباید از بعضی از آنان اعراض داشته باشید]. و چون مؤمن طاق این پاسخ را برای آن زندیق بیان کرد؛ او گفت: این چیزی است که تو از حجاز آورده ای. 
این زندیق با تکیه بر آیه‏ی دوم که می‏فرماید: «هرگز شما نمی‏توانید بین آنان عدالت را رعایت کنید.» ادعا می‏کند که نوعی تناقض و تنافی بین این آیه و آیه‏ی اول وجود دارد. که البته باید توجه داشت که این تناقض در صورتی قابل قبول است که هر دو آیه، تنها به یک چیز اشاره داشته باشد؛ اما طبق سخن امام صادق علیه‏السلام آیه‏ی اول به نفقه و آیه‏ی دوم به محبت اشاره دارد. بنابراین تناقضی بین این دو آیه وجود ندارد. 
5-
عنوان :
 
مناظره امام صادق با یک عالم سنی درباره صدقه
تردیدی نیست که اگر انسان‏ها به خود تکیه کنند و به اهل علم و دانش حقیقی مراجعه ننمایند در بیابانی از جهل و نادانی سرگردان خواهند شد، در حالی که پیش خود گمان می‏کنند که به معارف دین آگاه هستند و هدایت یافته‏اند. حال اگر علما و دانشمندان نیز فریفته‏ی علم و دانش اندک خود باشند و به صاحبان حقیقی علوم که همان پیامبران و ائمه علیهم‏السلام هستند. مراجعه نکنند؛ دیگر از مردم عادی چه انتظاری می‏توان داشت؟! 
شگفت آور است حال کسی که در جهل و نادانی به سر می‏برد؛ و ادعای علم و دانش می‏کند. برای نمونه مناظره‏ی امام صادق علیه‏السلام با فرد نادانی که ادعای علم و دانش می‏کرد را بیان می‏کنیم. 
امام صادق علیه‏السلام می‏فرمایند: «یکی از کسانی که خود را عالم می‏دانست و به خویش مغرور گشته بود مردی بود که عامه‏ی مردم او را تعظیم و تکریم می‏نمودند؛ و من تصمیم گرفتم به گونه ای که مرا نشناسد با او ملاقات کنم. پس روزی مردم گرد او جمع شدند و او مشغول گفتگوی با آنان و عوام فریبی بود، هنگامی که از مردم جدا شد و به راه خود رفت، من هم به دنبال او رفتم. ناگهان دیدم به دکان خبازی رسید، و خباز را غافل نمود و دو قرص نان از دکان او دزدید؛ بسیار تعجب کردم و پیش خود گفتم: شاید معامله ای در کار بوده؛ ولی باز با خود گفتم اگر معامله بوده برای چه مخفیانه و به صورت سرقت انجام گرفته است؛ دوباره به دنبال او رفتم تا به دکان انار فروشی رسید، پس با او نیز به سخن پراکنی پرداخت و دو عدد انار نیز از دکان او سرقت نمود، دوباره تعجب نمودم و با خود گفتم: شاید معامله ای در کار بوده؛ ولی با خود گفتم: اگر چنین بوده، برای چه به صورت سرقت و دزدی انجام گرفته است؛ همچنان به دنبال او بودم تا این که دیدم به مریضی رسید و آن دو قرص نان و دو انار را نزد او گذاشت. پس من از کار او سؤال نمودم و او به من نگاهی کرد و گفت: شاید تو جعفر بن محمد هستی؟ گفتم: آری. پس به من گفت: چگونه با داشتن چنان خاندان و نسب شریفی، این گونه نادان و جاهل هستی؟ گفتم: از چه چیزی من جاهل می‏باشم؟ گفت: از سخن خدا که می‏فرماید: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسیئة فلا یجزی الا مثلها) [1] و من چون دو قرص نان و دو عدد انار دزدیدم، چهار گناه انجام دادم و چون هر کدام را صدقه دادم برای من چهل پاداش و حسنه پیدا شد که اگر آن چهار گناه را از چهل حسنه کسر کنیم، سی و شش حسنه دیگر برای من باقی می‏ماند. پس من به او گفتم: مادر در عزایت گریه کند! تو به کتاب خدا جاهل هستی؛ مگر سخن خدا را نشنیده ای که می‏فرماید: (انما یتقبل الله من المتقین) [2] سپس به او گفتم تو با دزدیدن دو قرص نان و دو عدد انار چهار گناه انجام دادی و چون آنها را به غیر صاحبانش دادی، چهار گناه دیگر نیز به آن افزودی و هرگز چهل حسنه انجام ندادی تا چهار گناه را از آن کم کنی. پس او از روی تعجب نگاهی به من نمود و من از او جدا شدم. 
امام صادق علیه‏السلام سپس فرمود: «دانشمندان اهل تسنن با چنین تأویل زشت و ناپسندی نه تنها خود را، بلکه دیگران را نیز گمراه نموده‏اند.» [3] . 
در میان اهل تسنن افرادی همچون این نادان بسیار هستند؛ البته از کسانی که خود را از چشمه‏های زلال علم و دانش - یعنی ائمه اطهار علیهم‏السلام - محروم کرده‏اند و به سراب دانایی اکتفا نموده، چنین جهالت‏هایی بعید نیست. 
آنچه در این مختصر گنجانده شد، برخی از مناظرات امام صادق علیه‏السلام با کسانی بود که از جاده‏ی دین و معرفت و راه حق منحرف شده بودند، و در حقیقت این کتاب قطره‏ی ناچیزی در برابر دریای پرعظمت حیات علمی امام صادق علیه السلام می‏باشد. 

پی نوشت ها:
[1] انعام / 160. 
[2] مائده / 27. 
[3] وسائل الشیعه ج 2 / 57 باب استحباب الصدقه با طیب المال. 

6-
عنوان :
 
مناظره امام جعفر صادق با ابوحنیفه
در زندگینامه‏های پیشوایان بزرگوار (ع) سخن از احتجاجات (مناظره‏های) آنها با دهری‏ها (مادی‏ها) و مردم فرقه‏های دیگر به میان آمد. برای نمونه یکی از مناظره‏های قاطع و کوبنده و در عین حال مختصر حضرت صادق (ع) را نقل می‏کنیم تا به درجه‏ی قدرت کلام و منطق امام (ع) تا حدی پی برید که (مشت نمونه‏ی خروار است). 
روزی ابوحنیفه [1] برای ملاقات با امام صادق (ع) در خانه‏ی امام آمد، و اجازه‏ی ملاقات خواست امام اجازه نداد. ابوحنیفه گوید: دم در مقداری توقف کردم تا اینکه عده‏ای از مردم کوفه آمدند، و اجازه‏ی ملاقات خواستند، به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم وقتی به حضورش رسیدم گفتم: «شایسته است که شما نماینده‏ای به کوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد نهی کنید. بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا می‏گویند». 
امام: مردم از من نمی‏پذیرند. 
ابوحنیفه: چگونه ممکن است سخن شما را نپذیرند در صورتی که شما فرزند پیامبر خدا هستید؟ 
امام: تو خودت یکی از همانها هستی که گوش به حرف من نمی‏دهی. مگر بدون اجازه‏ی من داخل خانه نشدی؟ و بدون اینکه بگویم ننشستی؟ و بی‏اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی؟ شنیده‏ام که تو بر اساس قیاس فتوا می‏دهی [2] . 
ابوحنیفه: آری. 
امام: وای بر تو اولین کسی که بر این اساس نظر داد شیطان بود. وقتی که خداوند به او دستور داد که به آدم سجده کند، گفت: من سجده نمی‏کنم، زیرا که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک و (آتش گرامی‏تر از خاک است). 
(سپس امام برای باطل بودن قیاس مواردی از قوانین اسلام را که بر خلاف این اصل است ذکر نمود) و فرمود: 
به نظر تو کشتن کسی به ناحق مهمتر است یا زنا؟ 
ابوحنیفه گفت: کشتن کسی به ناحق. 
امام: بنابراین اگر عمل کردن به قیاس صحیح باشد، پس چرا برای اثبات قتل دو شاهد کافی است ولی برای ثابت نمودن زنا چهار شاهد لازم است؟ آیا این قانون اسلام با قیاس سازگار است؟ 
ابوحنیفه: نه. 
امام: بول کثیف‏تر است یا منی؟ [3] . 
ابوحنیفه: بول. 
امام: پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو گرفتن امر کرده، ولی در مورد دوم دستور غسل کردن صادر فرموده؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است؟ 
ابوحنیفه: نه. 
امام: نماز مهمتر است یا روزه؟ 
ابوحنیفه: نماز. 
امام: پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است؟ 
ابوحنیفه: نه. 
امام فرمود: شنیده‏ام که این آیه را (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم) [4] یعنی (در روز قیامت به طور حتم از نعمتها سؤال می‏شوید) چنین تفسیر می‏کنی که: خداوند مردم را از غذاهای لذیذ و آبهای خنک که در فصل تابستان می‏خورند مؤاخذه و بازخواست می‏کند. 
ابوحنیفه گفت: درست است من این آیه را این طور تفسیر کرده‏ام. 
امام فرمود: اگر مردی تو را به خانه‏اش دعوت کند و با غذای لذیذ و آب خنکی از تو پذیرایی کند و بعد برای این پذیرایی به تو منت بگذارد، درباره‏ی چنین کسی چگونه قضاوت می‏کنی؟ 
ابوحنیفه گفت: می‏گویم آدم بخیلی است. 
امام فرمود: آیا خداوند بخیل است تا اینکه در روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده ما را بازخواست کند؟ 
ابوحنیفه گفت: پس مقصود از نعمتهایی که قرآن می‏گوید انسان مؤاخذه می‏شود چیست؟ 
امام فرمود: مقصود نعمت دوستی ما خاندان رسالت و اهل‏ بیت است [5] . 

پی نوشت ها:
[1] نامش نعمان بن ثابت رئیس فرقه‏ی حنفی (یکی از چهار مذهب اهل سنت). 
[2] سنجش دو مطلب که هر کدام حکم جداگانه‏ای دارد با هم مثل اینکه بگوئیم: هر گردی گردوست. 
[3] آبی که از مرد در موقع شهوت خارج می‏شود. 
[4] سوره‏ی تکاثر آیه 8. 
[5] مناظره، محمدی ری شهری، ص 130، به نقل از بحارالانوار. 

7-
عنوان :
 
مناظره امام صادق با ابوحنیفه
روزی ابوحنیفه برای ملاقات با امام صادق علیه‏السلام به خانه‏ی امام آمد و اجازه‏ی ملاقات خواست. امام اجازه نداد. 
ابوحنیفه می‏گوید: دم در، مقداری توقف کردم تا اینکه عده‏ای از مردم کوفه آمدند، و اجازه‏ی ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم، وقتی به حضورش رسیدم گفتم: 
شایسته است که شما نماینده‏ای به کوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم نهی کنید، بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا می‏گویند. امام فرمود: 
- مردم از من نمی‏پذیرند. 
- چگونه ممکن است سخن شما را نپذیرند، در صورتی که شما فرزند پیامبر خدا هستید؟ 
- تو خود یکی از همانهایی هستی که گوش به حرف من نمی‏دهی. مگر بدون اجازه‏ی من داخل خانه نشدی، و بدون اینکه بگویم نشستی، و بی‏اجازه شروع به سخن گفتن ننمودی؟ 
آنگاه فرمود: 
- شنیده‏ام که تو بر اساس قیاس [1] فتوا می‏دهی؟ 
- آری. 
- وای بر تو! اولین کسی که بر این اساس نظر داد شیطان بود؛ وقتی که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند، گفت: «من سجده نمی‏کنم، زیرا که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک و آتش گرامی‏تر از خاک است». 
(سپس امام برای اثبات بطلان «قیاس»، مواردی از قوانین اسلام را که بر خلاف این اصل است، ذکر کرد و فرمود:) 
- به نظر تو کشتن کسی به ناحق مهمتر است، یا زنا؟ 
- کشتن کسی به ناحق. 
- بنابراین اگر عمل کردن به قیاس صحیح باشد پس چرا برای اثبات قتل، دو شاهد کافی است، ولی برای ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا این قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟ 
- نه. 
- بول کثیف‏تر است یا منی؟ 
- بول. 
- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر کرده، ولی در مورد دوم دستور داده غسل کنند؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟ 
- نه. 
- نماز مهمتر است یا روزه؟ 
- نماز. 
- پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟ 
- نه. 
- آیا زن ضعیف‏تر است یا مرد؟ 
- زن. 
- پس چرا ارث مرد دو برابر ارث زن است؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است؟ 
- نه. 
- چرا خداوند دستور داده است که اگر کسی ده درهم سرقت کرد، دستش قطع شود، در صورتی که اگر کسی دست کسی را قطع کند، دیه‏ی آن پانصد درهم است؟ آیا این با قیاس سازگار است؟ 
- نه. 
- شنیده‏ام که این آیه را: (در روز قیامت به طور حتم از نعمتها سؤال می‏شوید) [2] چنین تفسیر می‏کنی که: خداوند مردم را در مورد غذاهای لذیذ و آبهای خنک که در فصل تابستان می‏خورند، مؤاخذه می‏کند. 
- درست است، من این آیه را این طور معنا کرده‏ام. 
- اگر شخصی تو را به خانه‏اش دعوت کند و با غذاهای لذیذ و آب خنکی از تو پذیرایی کند، و بعد به خاطر این پذیرایی بر تو منت گذارد، درباره‏ی چنین کسی چگونه قضاوت می‏کنی؟ 
- می‏گویم آدم بخیلی است. 
- آیا خداوند بخیل است (تا اینکه روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟ 
پس مقصود از نعمت‏هایی که قرآن می‏گوید انسان درباره‏ی آن مؤاخذه می‏شود، چیست؟ 
- مقصود، نعمت دوستی ما خاندان رسالت است [3] . 

پی نوشت ها: 
[1] قیاس عبارت است از این که حکمی را خداوند برای موردی بیان نموده باشد و بدون اینکه وجود علت آن حکم در مورد دیگری شناخته گردد، در مورد دوم هم جاری گردد. 
[2] (لتسئلن یومئذ عن النعیم) (سوره‏ی تکاثر: 8). 
[3] بحارالانوار، ج 10، ص 22؛ مناظره درباره‏ی مسائل ایدئولوژیکی، محمدی ری شهری، قم، انتشارات دارالفکر، ص 132 - 130؛ سیره‏ی پیشوایان، ص 365 - 363. 

8-
عنوان :
 
مناظره با فردی دهری مذهب
ابو منصور می‏گوید: یکی از دوستانم برایم نقل کرد که با ابن ابی العوجاء و عبدالله بن مقفع - [که هر دو از دهری مذهبان آن زمان بودند] - در مکه، در مسجد الحرام نشسته بودیم؛ ابن مقفع گفت: «این مردم را می‏بینید؟ - و به سوی جایی که حاجیان طواف می‏کردند اشاره کرد - هیچ یک از آنان شایسته‏ی نام انسان نیستند، مگر آن مرد بزرگ که نشسته است (یعنی امام صادق علیه السلام، اما دیگران همگی سفله و حیوانند!» 
ابن ابی العوجاء گفت: «چرا از این همه فقط آن مرد را انسان می‏دانی؟!» 
- زیرا در او چیزهایی - [از دانش و فضل و بزرگی] - دیده‏ام که در غیر او نیافتم. 
- باید ادعای تو را درباره‏ی او از خود او جویا شوم، و خودم دریابم. 
- از این کار صرف نظر کن، چرا که من بیمناکم اگر با او سخن بگویی آنچه در دست داری تباه سازد (یعنی تو را ازعقیده‏ات که به خدا و دین قائل نیستی بازگرداند). 
- نظر تو این نیست، بلکه می‏خواهی من او را نبینم تا نادرستی آنچه درباره‏ی اوگفتی آشکار نشود، وگفتار تو دروغ در نیاید. 
- اکنون که درباره‏ی من چنین می‏اندیشی، نزد او برو و هر چه می‏توانی دقت کن تا لغزشی نداشته باشی و زمام اختیار را از دست نده که دست بسته تسلیم خواهی شد و آنچه را می‏خواهی بگویی حساب کن کدام به سود و کدام به زیان توست و آنها را نشانه و علامت گذاری کن (تا در موقع گفتگو حیران نشوی و اشتباه نکنی). 
ابن ابی العوجاء برای دیدار امام رفت، و من و ابن مقفع بر جای خویش ماندیم. 
چون بازگشت گفت: «ای پسر مقفع! وای بر تو، تو گفتی او انسانی است، اما من دیدم او از جنس بشر نیست! اگر در جهان یک تن باشد که هر گاه بخواهد روح محض است و هر گاه بخواهد در بدن جسمانی دیده می‏شود، تنها اوست!!» 
ابن مقفع پرسید: «مگر چه شده است؟» 
گفت: به خدمت او رفتم و نشستم وقتی که دیگران رفتند و من و او تنها ماندیم، آغاز سخن کرد و فرمود: «اگر مطلب - [دین و ایمان] - چنان باشد که اینها می‏گویند - اشاره به مسلمانانی که طواف می‏کردند - و مسلما هم چنان است که آنان می‏گویند؛ [یعنی خدا و دین و آخرت بر حق است] در این صورت آنان به راه سلامت رفته‏اند و شما از سعادت دور مانده‏اید و در هلاکت خواهید بود. و اگر مطلب چنان باشد که شما می‏گوئید، [یعنی خدایی و آخرتی در کار نباشد] و قطعا چنان نیست که شما می‏گوئید، در این صورت شما با مسلمانان مساوی هستید. [یعنی مسلمانان که به دین معتقدند به مهلکه‏ای نیفتاده‏اند چرا که اگر به فرض محال خدا و آخرتی هم نباشد و چنان که شما دهری مذهبان می‏پندارید با مرگ همه چیز پایان پذیرد و حساب و کتابی در کار نباشد باز مسلمانان زیانی ندیده‏اند و عاقبتشان مثل شما خواهد بود.] 
گفتم: «خدا تو را رحمت کند، مگر ما چه می‏گوییم و آنان چه می‏گویند، اعتقاد ما با آنان تفاوتی ندارد و یکی است!» 
فرمود: «چگونه سخن تو و آنان یکی است؟ در حالی که آنان به معاد و پاداش اخروی و کیفر الهی و به خدای آسمان معتقدند و آسمان را به وجود خدا آباد می‏دانند، در حالی که شما آسمان را ویرانه‏ای می‏پندارید که کسی در آن نیست!» 
من این فرصت را که امام سخن از خدا به میان آورد برای بیان اعتقاد خود غنیمت شمردم و گفتم: «اگر چنان است که آنان می‏گویند، پس چرا خدا خود را بر آفریدگان خویش آشکار نمی‏سازد و رویاروی، ایشان را به پرستش خود دعوت نمی‏کند تا دو نفر از خلایق با هم اختلاف نداشته باشند، چرا خود را از ایشان پنهان می‏دارد و پیامبران را می‏فرستد؟ اگر خودش می‏آمد برای ایمان آوردن مردم مؤثرتر بود!» 
فرمود: «وای بر تو، چگونه کسی که قدرتش را در وجود خودت به تو نشان داده بر تو پوشیده مانده است؟ آفریدنت در حالی که قبلا نبودی، بزرگ شدنت بعد از کوچک بودنت، توان و نیرویت بعد از ناتوانیت، و باز ناتوانیت بعد از توانائیت، بیماریت بعد از سلامتیت، و سلامتیت بعد از بیماریت، خشنودیت بعد از خشمت، و خشمت بعد از خشنودیت، اندوهت بعد از سرورت و سرورت بعد از اندوهت، دوستیت بعد از دشمنیت و دشمنیت بعد از دوستیت، پایداریت بعد از تأنی و سستیت، و تأنی و سستیت بعد از عزم و پایداریت، خواستنت بعد از بیزاریت و بیزاریت بعد از خواستنت، تمایل و رغبتت بعد از بی میلیت و بی میلیت بعد از تمایل و رغبتت، امیدت بعد از یأست و یأست بعد از امیدت، آگاه شدن و به ذهن آوردن چیزی را که در ذهنت نبود، و رها کردن و فراموش نمودن چیزی را که در ذهن داشتی...». 
و همچنین آثار قدرت و خلقت خدا را که در وجود من است و نمی‏توانم انکار کنم متصلا بر من می‏شمرد؛ چنانکه گمان کردم هم اکنون خدا میان من و او آشکار می‏گردد. [1] . 

پی نوشت ها:
[1] اصول کافی، ج 1، ص 74، حدیث 2 از کتاب توحید. 


9-
عنوان :
 
مناظره با فردی که به خدا اعتقاد نداشت
عبدالله دیصانی که به خدا اعتقاد نداشت به خانه‏ی امام صادق علیه السلام رفت. اجازه خواست و داخل شد و نشست و عرض کرد: «ای جعفر بن محمد! مرا به معبودم دلالت کن». 
امام فرمود: «نامت چیست؟» 
دیصانی هیچ نگفت و برخاست و بیرون آمد! دوستانش چون از جریان آگاه شدند 
گفتند: «چرا نام خود را نگفتی؟» 
گفت: «اگر می‏گفتم نامم عبدالله است بی تردید می‏گفت: این کیست که تو عبد و بنده‏ی اویی؟» 
گفتند: «بازگرد و از او بخواه تو را به خدا دلالت کند و از نامت سئوال نکند». 
دیصانی بازگشت و به امام عرض کرد: «مرا به معبودم دلالت کن و از نامم نیز نپرس!» 
امام فرمود: «بنشین!» 
فرزند کوچک امام تخم مرغی در دست داشت و با آن بازی می‏کرد، امام تخم مرغ را از او گرفت، و فرمود: «ای دیصانی! این حصاری سربسته است که پوستی محکم دارد، و در زیر پوست محکم باز پوسته‏ای نازک است، و درون پوسته‏ی نازک، طلایی محلول و نقره‏ای مذاب است که هیچ یک با دیگری مخلوط نمی‏شود و بر همین حالت باقی است؛ نه چیزی که سلامت بخش است از درونش بیرون می‏آید که خبر از سلامتش بدهد و نه چیزی که فاسد کننده‏ی آن باشد به درونش راه دارد که ما را از فساد درونش آگاه سازد. هیچ معلوم نیست برای آفرینش جنس نر یا ماده است، و در این حالت شکافته می‏شود و رنگ‏های طاووسی از آن بیرون می‏آید. آیا برای آن [با این همه شگفتی] هیچ مدبر و خالقی قائل نیستی؟» 
دیصانی به فکر فرو رفت ومدتی ساکت ماند، و سرانجام سر برداشت و گفت: «گواهی می‏دهم که خدایی جز الله نیست که یکتاست و شریکی ندارد، و گواهی می‏دهم که محمد بنده و فرستاده‏ی اوست، و گواهی می‏دهم که شما امام و حجت بر خلایق هستید، و من از گذشته‏ی خویش پشیمان و تائبم». [1] . 
3- هشام می‏گوید: زندیقی از امام صادق علیه السلام ضمن سئوالات خود پرسید: «خدا چیست؟» 
امام فرمود: «او شیئی است بر خلاف همه‏ی اشیاء، و منظورم از این کلام اثبات معنای این سخن است و این که او شیئی است به حقیقت «شیئی و چیزی بودن» [حقیقتا چیزی است که وجود دارد] جز آنکه نه جسمی دارد و نه شکلی و نه دریافته می‏شود و نه لمس می‏گردد و نه با حواس پنجگانه درک می‏شود و نه خیال و اوهام او را درک می‏کند و نه هلاکت ونابودی در او راه دارد که نقصانی در او به وجود آورد و نه گذشت زمان در او تغییری ایجاد می‏کند». 
- آیا می‏گویی او شنوا و بیناست؟ 
- او شنوا و بیناست؛ شنوا بدون عضوی برای شنیدن و بینا بدون وسیله‏ای جهت دیدن؛ بلکه او به نفس خویش می شنود و به نفس خویش می بیند، سخن من چنین نیست که وقتی می گویم «به نفس خود می‏بیند و به نفس خویش می‏شنود» چنان باشد که او چیزی است و نفس او چیز دیگری، بلکه این عبارت را برای تفهیم و تفاهم به کار می‏برم؛ بنابراین می‏گویم که او با «کل وجود خود» شنواست، و باز نه به این معنا که وقتی می‏گویم «کل او» یعنی وجود او بعض و جزء داشته باشد، ولکن می‏خواهم مطلب را به تو بفهمانم، و منظورم جز این نیست که او شنوا و بینا و دانا و آگاه است بدون هیچ اختلافی در ذات و بدون هیچ اختلافی در معنا. 
- پس او چیست؟ 
- او رب و معبود است، او الله است؛ و باز مراد من از رب و الله حروف «ا، ل، ه» و «ر، ب» نیست، بلکه منظور من آن معنا و وجودی است که خالق همه‏ی اشیاء است و سازنده‏ی آنهاست و منظورم از به کار بردن این حروف همان معناست که به الله و الرحمن و رحیم و عزیز و اسم‏های دیگر نامیده می‏شود، و او خدای معبود است که عزیز و جلیل باد. 
- ولی ما هیچ چیزی که به فکر آید نمی‏یابیم مگر آنکه مخلوق است! 
- اگر چنین باشد تکلیف توحید از ما برداشته می‏شود زیرا در مورد چیزی که اصلا به فکر نیاید تکلیفی نداریم و لکن ما می‏گوییم هر چه از طریق حواس به فکر ما راه یابد و محدود به حواس گردد و شکلی در حواس ما داشته باشد که بتوان همانندی برای آن تصور نمود، آن مخلوق است؛ بنابراین در اثبات خالق اشیاء باید خدا را از دو جهت ناسزاوار او، بیرون بدانیم؛ یکی نفی که نفی او موجب ابطال و انکار اوست، و دیگری تشبیه چرا که شباهت داشتن از صفات مخلوقات است که آشکار است، از اجزایی ترکیب و تألیف یافته‏اند، پس از اثبات صانع و خدای متعال ناگزیریم، به خاطر آنکه مخلوقات نیازمند اویند، و همه مصنوعند و صانع آنان غیر از خودشان است و مثل آنان نیست، چرا که مثل ایشان شبیه به ایشان خواهد بود در ترکیب و تألیفی که در آنان آشکار است و نیز شبیه به ایشان خواهد بود در این که قبلا نبودند و بعدا به وجود آمدند، و از خردی به بزرگی و از سیاهی به سپیدی و از نیرومندی به ناتوانی منتقل می‏شوند، و در احوال دیگری که در مخلوقات موجود است و حاجتی نیست ما آن را بیشتر بیان کنیم. 
- وقتی خدا را اثبات کنی در واقع برای او حد قائل شده‏ای! 
- نه هرگز برای او حدی قائل نشده‏ام، بلکه فقط بودن او را اثبات می‏کنم و بین نفی و اثبات هیچ مرتبه‏ای نیست. 
- آیا او هستی دارد؟ 
- آری، هیچ چیز جز به هستی که دارد اثبات نمی‏شود. 
- آیا او کیفیت و چگونگی دارد؟ 
- نه؛ زیرا کیفیت و چگونگی از جهت صفت است. و به واسطه‏ی احاطه بر چیزی می‏توان کیفیت و چگونگی او را بیان کرد؛ ولی در اثبات خدای متعال باید از دو جهت تعطیل؛ (نفی کردن و هیچ انگاشتن او) و تشبیه؛ (او را چون دیگر اشیاء پنداشتن) بیرون رفت؛ زیرا هر کس او را نفی کند انکار او کرده و پروردگاری او را کنار گذاشته و بر بطلان او قائل شده است، و هر کس او را تشبیه به غیر او نماید، او را به صفت مخلوقات و مصنوعات که سزاوار پروردگاری و خدایی نیستند اثبات کرده است؛ پس باید گفت برای او کیفیتی است که جز او سزاوار آن نیست، و غیر او در آن شرکت ندارد و هیچ کس بر آن احاطه ای ندارد و هیچ کس جز او نمی‏داند که چگونه است. 
- آیا او به وجود خود با اشیاء مباشرت دارد و کاری را انجام می‏دهد؟ 
- او برتر از آن است که به وجود خود با اشیاء مباشرت داشته و کاری انجام دهد؛ چرا که این صفت مخلوق است که با وجود خود با اشیاء تماس و مباشرت دارند [و کارهایشان با بدن و اعضاء انجام می‏شود] و خدای متعال اراده و مشیت او نافذ در همه چیز است، و هر چه بخواهد [با اراده] انجام می‏دهد. [2] . 

پی نوشت ها:
[1] اصول کافی، ج 1، ص 79، حدیث 4 از کتاب توحید. 
[2] اصول کافی، ج 1، ص 83، حدیث 6. 


10-
عنوان :
 
مناظره با اصحاب‏
امام صادق علیه‏السلام بحث بین شاگرد و استاد و یا بین شاگردان را برقرار می‏نمود تا در علوم مختلف متبحر شوند. شاگردان و اصحاب امام صادق از این جهت با حضرت بحث می‏کردند که علوم را بهتر درک کنند. 
به عنوان نمونه، جابر بن حیان درباره‏ی مسائل مختلف با امام به بحث و گفت و گو می‏پردازد و در ضمن آن سؤالات خود را از حضرت می‏پرسد. برخی از این سؤالات عبارتند از: سؤال درباره‏ی وحدت وجود، فلسفه‏ی احکام، همگانی شدن احکام، فلسفه‏ی نسخ، فلسفه‏ی تغییر قبله، فلسفه‏ی انتخاب کعبه برای قبله، فلسفه‏ی انتحار، مرگ، زندگی، آفرینش، فلسفه‏ی کم شدن حافظه در پیری، فلسفه‏ی بیماری و آغاز آفرینش و پایان جهان. [1] . 
امام صادق علیه‏السلام اصحاب و راویان خود را از جدایی بین قول و عمل و عقیده و سلوک بر حذر می‏داشت و آنها را نصیحت می‏کرد که مردم را با رفتارتان آموزش دهید نه با مواعظ و ارشادات. [2] هدف امام از فعالیت‏های فکری و علمی، درمان جهل امت از لحاظ عقیده به مکتب و نظام، ایستادگی در برابر امواج کفرآمیز و شبهه‏های گمراه کننده‏ی آن، و نیز حل مشکلاتی بود که از انحراف ناشی شده بود. 
آزادی بحث در مسائل مذهبی، از زمانی شروع شد که امام صادق فرهنگ شیعی را به وجود آورد. در آن فرهنگ، مباحث مذهبی وارد مباحث علمی شد و در مراحل بعدی با آن یکی گردید و در قرون بعد به جایی رسید که دانشمندان مذهب شیعه، آن مذهب را با قوانین علمی به ثبوت می‏رساندند. 
در نتیجه‏ی فکر بیگانگان، از راه ترجمه کتابهای یونانی، فارسی، هندی و پدید آمدن گروههای خطرناک از قبیل «غلات»، «زنادقه»، «جاعلان حدیث»، «اهل رأی و قیاس»، و «متصوفه»، زمینه‏های مساعدی برای رشد انحراف فکری فراهم شد که امام صادق در برابر آنها ایستادگی کرده و در سطح علمی، با آنها به گفت و گو و بحث و مناظره پرداخت و خطوط فکری آنها را برای امت اسلامی افشا نمود. [3] .
فعالیت‏های امام در ایستادگی قاطعانه در برابر شبهه‏های غرض آلود در زمینه عقاید و نظریات دینی که از لحاظ اغراض سیاسی به منظور از بین بردن روح حقیقی اسلام منتشر می‏شد، متمرکز بود. 
محضر درس امام جعفر صادق یک جلسه بحث آزاد بود که در آن هر شاگرد می‏توانست به استاد ایراد بگیرد و اگر بتواند، نظریه‏اش را رد کند. امام صادق نظریه‏اش را به شاگردان تحمیل نمی‏کرد و آنها را در پذیرش نظریه استاد آزاد می‏گذاشت. آنچه سبب می‏شد که شاگردان امام نظریه او را بپذیرند، تأثیر درس استاد بود. 
امام صادق علیه‏السلام علاوه بر این که به همه سؤالات پاسخ می‏دادند، در بحث‏های طولانی نیز با صبر و متانت، به مباحث گوش می‏داد و با اتخاذ شیوه‏های مختلف، طرف مقابل را مجاب می‏کردند. به طور مثال مناظره‏ای طولانی بین امام صادق و یک زندیق صورت گرفت که یونس بن ظبیان آن را روایت کرده است. این مناظره مشتمل بر 85 سؤال است که آن زندیق مطرح نموده و حضرت نیز با ادب، احترام، و صبر به تمامی آنها پاسخ گفته است. البته ضمن آن مباحث، امام صادق نیز سؤالهایی از زندیق می‏پرسد. [4]. 

پی نوشت ها:
[1] مناظره در رابطه با مسائل ایدئولوژی، محمدی ری شهری، محمد، صص 104-72، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1359 ش. 
[2] الامام الصادق دراسات و أبحاث، المستشاریة الثقافیة للجمهوریة الاسلامیة الایرانیة بدمشق ص 329، 1412 ه. 
[3] زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع)، ادیب، عادل، مترجم: دکتر اسدالله مبشری، ص 190 و 191. 
[4] برای اطلاع بیشتر درباره‏ی این مناظره، رک: الاحتجاج، ج 3، صص 323-264؛ بحارالانوار، ج 10، صص 194-165. 
11-
عنوان :
 
مناظره با غلات‏
غلات گروههای کوچکی بودند که در عصر ائمه علیهم‏السلام ظاهر شدند و مردم را به عقاید و اندیشه‏های خود دعوت می‏کردند. از آنجا که ائمه آنها را لعنت می‏کردند و ایشان را به همه مردم معرفی می‏نمودند، هیچ شبهه‏ای بر مردم مسلمان شیعی و سنی در شناخت آنان باقی نمی‏ماند و غالبا پس از چند صباحی نابود می‏شدند. 
شأن حضرت صادق و پدر بزرگوارش امام باقر علیهماالسلام به اندازه‏ای عظیم بود که جمعی از شیعیان و پیروان ناآگاه، در حق ایشان غلو کردند و مقام ایشان را تا مرتبه‏ی الوهیت بالا بردند. از جمله‏ی این اشخاص، ابوالخطاب محمد بن ابی زینب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدی است که بارها به خاطر عقاید افراطی و غلو آمیز در حق آن حضرت، از سوی ایشان مورد لعن و نفرین قرار گرفته است. [1] . 
در یکی از این روایات، حضرت صادق علیه‏السلام صریحا عقیده‏ی ابوالخطاب را درباره‏ی این که حضرت علم غیب دارد، نفی نموده و فرموده است: 
فوالله الذی لا اله الا هو ما أعلم الغیب فلا آجرنی الله فی أمواتی و لا بارک لی فی أحیائی ان کنت قلت له... [2] . 
سوگند به خدایی که آفریننده‏ای جز او نیست که من غیب نمی‏دانم و خداوند از مردگان من پاداش نیک به من ندهد و از خویشانم مرا خیر و برکت نبخشاید اگر من چنین چیزی به او گفته باشم... 
در روایت دیگر، ابوبصیر به حضرت صادق عرض می‏کند که آن‏ها (یعنی خطابیه) می‏گویند شما تعداد قطره‏های باران، عدد ستارگان، برگهای درختان، خاکها، و وزن دریاها را می‏دانید. حضرت سر به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله، نه به خدا که این همه را جز خدا کسی نمی‏داند» 
شهرستانی (م: 548 ه) دانشمند مشهور علم کلام که در عقاید، مقلد اشعری و در فقه، مقلد شافعی بوده است، پس از معرفی فرقه‏های غلات و بیان مبارزه ائمه علیهم‏السلام با آنان می‏گوید: 
و تبرأ من هولاء کلهم جعفر بن محمد الصادق و طردهم و لعنهم [3] . 
جعفر بن محمد صادق از تمامی فرقه‏های نامبرده بیزاری جست، و آنان را از خود راند و لعنت نمود. [4] . 
امام صادق علیه‏السلام به غلات اجازه نمی‏داد در مورد او و اهل بیت چیزی را بگویند که در آنها وجود ندارد. در مقابل آنها با جدیت می‏ایستاد، آنها را 
لعن و تکفیر می‏نمود و از آنها تبری می‏جست. [5] . 

پی نوشت ها:
[1] درباره‏ی او رک: رجال کشی، صص 308-290. 
[2] بحارالأنوار، ج 25، ص 321 (باب 10 نفی الغلو فی النبی والأئمة). 
[3] الملل والنحل، شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، ج 1، صص 181-173، ترجمه و تعلیقات: سید محمدرضا جلالی نائینی، تهران، 1358 ش. 
[4] نقش ائمه در احیاء دین، عسکری، علامه سید مرتضی، ج 9، ص 87، چاپ چهارم، انتشارات مجمع علمی اسلامی، 1374 ش. 
[5] الامام الصادق دراسات و ابحاث، ص 329. 
12-
عنوان :
 
مناظره با صوفیان‏
امام صادق در برخورد با صوفیان، اولا به راهنمایی آنها می‏پردازد و با استناد به آیات قرآن، محروم کردن مردم از نعمتهای الهی را جایز نمی‏داند. [1] . 
روزی سفیان ثوری در مسجدالحرام امام را در حالی که لباس گران قیمتی پوشیده بود، دید. سفیان با خود گفت الآن نزد او می‏روم و به خاطر پوشیدن لباس گران قیمت، او را سرزنش می‏کنم. وی به امام نزدیک شد و عرض کرد: یابن رسول الله، به خدا قسم پیغمبر و علی چنین لباس فاخری نپوشیدند، بلکه هیچ کدام از پدرانت چنین لباس گرانبهایی بر تن نکردند. امام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان تنگدستی و فقر مردم می‏زیست و به تناسب تنگدستی مردم، لباس می‏پوشید. دنیا پس از آن زمان نعمتش زیاد شد و سزاوارترین افراد به استفاده از این نعمتها نیکوکاران هستند. سپس این آیه را تلاوت فرمود: 
قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق [2] . 
بگو چه کسی زینت الهی را که برای بندگانش پدید آورده و رزق پاکیزه ی او را حرام کرده است؟ 
حضرت در ادامه فرمودند: پس ما نسبت به آنچه خداوند عطا فرموده است، سزاوارتریم. البته این لباسی را که می‏بینی، برای ظاهر پوشیده‏ام که مردم ببینند و هماهنگ با جامعه لباس پوشیده باشم. سپس دست سفیان را گرفت و آن لباس را کنار زد و جامه‏ی خشنی را که بر تن کرده بود، به او نشان داد و به او فرمود: این لباس را برای تهذیب خود پوشیده‏ام. سپس جامه‏ی خشن سفیان را کنار زد و لباس نرم و لطیفی را که زیر آن بر تن کرده بود به او نشان داد و فرمود: تو این جامه‏ی خشن را برای تظاهر به زهد پوشیده‏ای و این لباس لطیف را برای تن آسایی، بر تن کرده‏ای. [3] . 

پی نوشت ها:
[1] کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 369. 
[2] اعراف / 32. 
[3] اصول کافی، ج 6، ص 442. 

13-
عنوان :
 
مناظره با معتزله‏
از جمله مخاطبان امام صادق علیه‏السلام، معتزله بودند که گاهی به قصد مناظره و احتجاج، و گاهی به قصد سؤال کردن از مسائلی چون تفسیر قرآن و... نزد حضرت می‏آمدند. در تمام این برخوردها، امام سؤالات مخاطب خود را به نحوی شایسته پاسخ می‏دهد. به طوری که در پایان جلسه مخاطب امام که معمولا از رؤسا و دانشمندان معتزله محسوب می‏شدند، در برابر عظمت علمی، تواضع و اخلاق کریمانه امام، سر تعظیم فرود می‏آورند. 
روزی عمرو بن عبید که از دانشمندان و سران معتزله محسوب می‏شد، نزد امام علیه‏السلام آمد و گفت می‏خواهم گناهان کبیره را از کتاب خدا بشناسم. امام نیز 22 گناه کبیره را با استناد به آیات قرآن برای وی بر شمردند. هنگامی که عمرو بن عبید از خانه خارج می‏شد، در حالی که می‏گریست می‏گفت: 
هلک من سلب تراثکم و نازعکم فی الفضل والعلم [1] . 
هر کس میراث شما را غصب کرد و در فضل و علم با شما به منازعه پرداخت، هلاک شد. 
به نظر می‏رسد برخورد متواضعانه امام با آن دسته از علمای اهل سنت بوده که مناصب حکومتی را نمی‏پذیرفتند و به طور رسمی با حکومت همکاری نداشتند؛ زیرا برخورد امام با علمای متصدی مناصب حکومتی، فرق می‏کرده است. 
ابن ابی لیلی از فقهای مدینه بود. سعد بن ابی الخصیب می‏گوید: با ابن ابی لیلی در مسجد الرسول به امام صادق برخوردیم. امام از من احوالپرسی کرد و پرسید: این مرد کیست؟ گفتم: ابن ابی لیلی، قاضی مسلمانان. امام برخورد تندی با او کرد. به طوری که رنگ رخسار ابن ابی لیلی زرد شد. امام فرمودند: با شخص دیگری هم صحبت شو و الله یک کلمه هم با تو سخن نخواهم گفت. [2] . 
این برخورد امام با عالمی بود که مقام قضاوت را از طرف حکومت پذیرفته بود. مقام قضاوت از طرف حکومت، به معنی تأیید طرفینی حاکم و قاضی بود. قاضی، حکومت را تأیید می‏کرد، علم خود را در اختیار حکومت قرار می‏داد و فتاوای مورد نیاز حکومت را صادر می‏کرد. حکومت هم قاضی را حمایت و تأیید می‏نمود و حکم او را به رسمیت می‏شناخت. 
این گونه برخورد نشان می‏دهد که امام علیه‏السلام در مخاطب شناسی، بسیار دقیق و در برخورد با افراد مختلف، بسیار حساس بوده است. 

پی نوشت ها:
[1] مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 251. 
[2] بحارالانوار، ج 4، ص 334. 
14-
عنوان :
 
مناظره با ابوحنیفه (رئیس مذهب حنفیه)
ابوحنیفه نعمان بن ثابت متوفای سال 150 هجری، از جمله کسانی است که درباره مسایل مختلف، پرسش‏های فراوانی از امام صادق پرسیده است. وی همواره می‏گفت: 
ما رأیت أعلم من جعفر بن محمد 
کسی را عالم‏تر از جعفر بن محمد ندیدم. [1] . 
مرحوم مجلسی به نقل از کنز الفوائد روایت می‏کند: روزی امام صادق با ابوحنیفه غذا می‏خورد. در پایان غذا، یک بحث علمی بین آن دو رد و بدل شد. روز دیگر ابوحنیفه در مراسم حج، نزد امام صادق آمد و امام با او معانقه نمود و از احوال او و خانواده‏اش پرسید. فردی سؤال کرد: یابن رسول الله، آیا این مرد را می‏شناسی؟ امام فرمود: من از او و خانواده‏اش احوالپرسی می‏کنم و تو می‏پرسی آیا او را می‏شناسم؟ این ابوحنیفه فقیه‏ترین مردم شهر خودش است. [2] . 
البته بارها امام به کارهای اشتباه ابوحنیفه نیز اعتراض داشته و بارها به او می‏فرمودند که قیاس مکن. روزی فتوایی از ابوحنیفه صادر شد که وقتی امام صادق آن را شنید، فرمود: 
فی مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض برکتها [3] . 
چنین فتواها و قضاوتهایی است که آسمان و زمین برکت خود را حبس می‏کنند. 
کنایه از این که خداوند از نزول برکات آسمانی و زیادی برکات زمینی بر اثر غضبش جلوگیری می‏کند. 

پی نوشت ها:
[1] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، صص 295-279. 
[2] بحارالانوار، ج 47، ص 240. 
[3] اصول کافی، ج 5، ص 290. 

15-
عنوان :
 
مناظره با مالک بن انس (رئیس مذهب مالکی)
ابو عبدالله مالک بن انس متوفای سال 179 هجری، یکی دیگر از مخاطبان امام صادق بود. او امام یکی از چهار مذهب رسمی اهل سنت و از اصحاب رأی و قیاس و استحسان بود. [1] وی می‏گوید: 
کنت أدخل علی الصادق جعفر بن محمد علیه‏السلام فیقدم لی مخدة و یعرف لی قدرا و یقول یا مالک انی أحبک فکنت أسر بذلک و أحمد الله علیه قال و کان علیه‏السلام رجلا لا یخلو من احدی ثلاث خصال اما صائما و اما قائما و اما ذاکرا و کان من عظماء العباد و أکابر الزهاد الذین یخشون الله عزوجل و کان کثیر الحدیث، طیب المجالسة و کثیر الفوائد [2] . 
وقتی بر جعفر بن محمد صادق وارد می‏شدم مرا اکرام می‏کرد و بالش خود را به من می‏داد و می‏گفت: ای مالک، من تو را دوست دارم و به خاطر آن خوشحالم و خدای را حمد می‏کنم بر این دوستی. مالک بن انس می‏گوید: هر بار که جعفر بن محمد را دیدم، یا در حال نماز بود و یا روزه‏دار بود، یا قرآن تلاوت می‏کرد. وی از بزرگترین عبادت کنندگان و زاهدان بود، آن کسانی که در برابر خداوند عزوجل خشوع دارند. وی بسیار حدیث می‏گفت و مجالست با او نیکو بود و فواید بسیاری داشت. 
امام صادق چنان اثری بر مالک نهاده بود که مالک درباره‏ی امام گفته است: 
با فضیلت‏تر و برتر از جعفر بن محمد از بعد علمی، عبادت، و تقوا، هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بر قلب هیچ بشری خطور نکرده است. [3] . 

پی نوشت ها: 
[1] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 70. 
[2] الخصال، شیخ صدوق، ج 1، ص 167، الطبعة الثانیة، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403 ه؛ بحارالانوار، ج 47، ص 16. 
[3] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 53، مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 248. 
16-
عنوان :
 
مناظره با خلفا و حکام‏
از مخاطبان امام صادق علیه‏السلام، خلفا و حکام بودند. حکام و خلفا، معمولا زمانی مورد خطاب امام قرار می‏گرفتند که آنها امام را احضار می‏کردند وگرنه هیچ کدام از مورخان نقل نکرده‏اند که امام صادق به نزد یکی از حکام و یا خلفا رفته باشد مگر برای شفاعت از فرد مظلومی و یا حفظ مال و یا جان بی گناهی. البته این جزء سیره‏ی امام بود که از دربار و حکام دوری می‏گزید و هرگز حرکتی که موجب تأیید آنها شود، از امام مشاهده نشد. 
خطابهای امام با این دسته از مخاطبان، عموما تند و بی باکانه است، مگر در جایی که برای خود و یا نظام شیعه احساس خطر جدی می‏کردند. احضارهای منصور معمولا جهت بهانه گیری و گاهی قتل ایشان بود. لذا سخنان و حرکتهای امام همراه با احتیاط و تقیه بود. اولین بار هشام بن عبدالملک، امام صادق را به همراه پدر بزرگوارش امام باقر علیه‏السلام به شام فرا خواند و این احضار به خاطر سخنانی بود که امام صادق در سفر حج ایراد کرده بود. 
ابوالعباس سفاح، اولین خلیفه‏ی عباسی که از ناحیه‏ی امام برای حکومت نوپای خود احساس خطر می‏کرد، آن حضرت را از مدینه به عراق طلبید. اما با دیدن معجزاتی از حضرت، از آزار رساندن به ایشان منصرف شد. [1] . 
منصور نیز که از کثرت شیعیان و میزان نفوذ امام در میان مردم آگاه بود بیش از پنج مرتبه امام را از مدینه به عراق احضار کرد و هر بار که اراده قتل او را کرد، با معجزه‏ای رو به رو می‏شد که توان قتل امام را از دست می‏داد. [2] . 
منصور در سفرهای حج خود نیز معمولا با امام دیدارهایی داشته است. روزی منصور به امام گفت: مردم گمان می‏کنند تو حجت خدا، دارای علم الهی، و ملاک عدل الهی و چراغ روشنگری هستی که طالبان نور و هدایت به دنبال آن می‏باشند و چیزهایی را می‏گویند که در تو نیست. 
امام علیه‏السلام می‏فرماید: من شاخه‏ای از شاخه‏های درخت زیتون و قندیلی از قندیلهای خاندان نبوت هستم، در خانه کرامت تربیت شده‏ام، و چراغی از چراغهای مشکاة هستم که نورالنور در آن است و.... 
منصور خطاب به حاضران در مجلس گفت: این مرد مرا به دریای مواجی فرستاد که ساحل آن معلوم نیست و عمق آن نیز مشخص نمی‏باشد. علما در آن حیران و شناگران در آن غرق می‏شوند و فضا برای شنا کننده در آن تنگ است، این استخوانی است که در گلوگیر کرده، نه می‏شود آن را بیرون آورد و نه فرو برد، و اگر رابطه‏ی فامیلی من با او نبود، به نحو بدی با او برخورد می‏کردم. 
امام صادق علیه‏السلام در پاسخ به وی او را نصیحت می‏کند به این که از واسطه‏های دروغگو، نمام، و فاسق که خبرهای کذب برای منصور می‏آورند بپرهیزد. همچنین حرمت خویشاوندی خود را با علویین مراعات کند. از این طریق به نرمی با منصور سخن می‏گوید تا او را از غضب و شدت عمل نسبت به شیعیان و سادات علوی باز دارد. [3] . 

پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج 47، ص 163. 
[2] همان، ص 162. 
[3] مناقب آل أبی طالب، ج 2، ص 302. 

17
عنوان :
 
مناظره با غیر مسلمانان (اهل کتاب)
مام صادق علیه‏السلام در مناظرات و برخورد با اهل کتاب سعی می‏کردند از مطالب مورد قبول طرفین که هم در قرآن و هم در کتب آسمانی آنها وجود داشت، به عنوان ادله‏ی مدعای آنها استفاده کنند و ضمن سفارش اصحاب خود به مهربانی با اهل کتاب که با مسلمانان معاند نبودند، آنها را به تشرف به دین اسلام تشویق می‏کردند. 
زکریا بن ابراهیم می‏گوید: من نصرانی بودم و اسلام آوردم. خدمت امام صادق رسیدم و به امام عرض کردم، پدر، مادر، و خاندانم مسیحی هستند. مادرم نابینا است و من با آنها زندگی می‏کنم و در ظروف آنها غذا می‏خورم. امام فرمود: آیا گوشت خوک هم می‏خورند؟ عرض کردم: خیر. امام فرمودند: اشکالی ندارد. با مادرت نیکی کن و هرگاه از دنیا رفت، کار تکفین و تدفین او را خودت به عهده بگیر و به دیگری واگذار مکن. 
وی می‏گوید: پس از این ماجرا به کوفه رفتم و با مادرم به مهربانی رفتار می‏کردم و با دست خود به او غذا می‏دادم و لباس و سر او را تمیز می‏کردم و به او خدمت می‏نمودم. مادرم گفت: پسرم تا وقتی به دین نصرانی بودی، این گونه نبودی و آنچه از تو می‏بینم از زمانی است که مسافرت نموده‏ای. بگو ببینم آیا مسلمان شده‏ای؟ گفتم: مردی از فرزندان پیامبر اسلام مرا به این کارها امر نمود. 
گفت: آیا این مرد پیامبر است؟ گفتم: نه، او پسر پیامبر است. گفت: پسرم، این شخص پیامبر است؛ زیرا اینها سفارشات پیامبران است. گفتم: نه مادرم، بعد از پیامبر اسلام، پیامبر دیگری وجود ندارد و لیکن او پسر پیامبر اسلام است. 
گفت: پسرم دین تو بهترین دین‏ها است. آن را به من هم بیاموز. من نیز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب، و عشا، در نیمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتین را مجددا بخوانم و او تکرار کند. پس از این کار، او از دنیا رفت و من خود بر او نماز خواندم. [1] . 

پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج 47، ص 374. 
18-
عنوان :
 
مناظره با زنادقه و دهریون
منحرف نمودن مسلمانان از مسیر حقیقی دین، سبب بروز عقاید و آرای متکلمان شد و مخصوصا نیروی زر و زور معاویه که موجب جنگ جمل، صفین و نهروان گردید و واقعه حکمین را به وجود آورد، عقاید مختلفی را در میان مسلمانان ایجاد کرد که موجب بروز حوادث دامنه داری شد. از این رو یک قدرت علمی لازم بود که این افکار و اوهام پریشان را با استدلال و براهین مستند به قرآن و سنت و عقل از میان بردارد و راه راست و روشن را به مردم نشان دهد. 
نام زندیق نخست در زبان عرب به پیروان مانی اطلاق می‏شد که جهان را از دو اصل ازلی نور و ظلمت می‏پنداشتند و به همین سبب آنها را به عنوان دوگانه پرست می‏شناختند. سپس این نام به مادیون اطلاق شد، که منکر خدا، پیامبران، و کتابهای آسمانی هستند، به ابدیت جهان معتقدند و منکر دنیای دیگر و عوالم مابعد الطبیعه می‏باشند. سپس این نام بر کسی اطلاق شد که منکر یکی از اصول دین اسلام باشد و یا رأی و نظری داشته باشد که آن رأی در نتیجه انکار یکی از اصول عقاید باشد. و بعد این نام به هر کس که مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گردید و در آخر به هر شاعر یاوه گویی که بی ملاحظه دم از معشوق می‏زد و یا هر نویسنده‏ای از این قبیل و نیز طرفداران آنها گفته می‏شد. [1] . 
گروهی از افرادی که مخاطب امام بودند و در جلسات مناظره شرکت می‏کردند، دهری بودند که درباره مسائل مختلف از جمله حدوث و قدم عالم، بحث می‏کردند. 
به نقل از مجمع البحرین، دهری یعنی ملحد و آنها گروهی هستند که معتقدند خدا و بهشت و جهنمی در کار نیست و بر این باورند که ما را جز روزگار از بین نمی‏برد. آنها این اعتقاد خود را بر اساس استحسان خودشان شکل داده بودند نه تحقیق و تعمق. [2] . 
بنابراین گروههای غیرمذهبی نیز که ملحدان و مشرکان آن زمان و بعضی نیز مادی‏گرا بودند، با امام صادق علیه‏السلام به مناظره می‏نشستند و از مخاطبان آن حضرت محسوب می‏شدند. این گروه با خود امام و گاهی با شاگردان امام در مسائلی چون اثبات صانع، وحدانیت خالق، اصالت ماده، ملاک بودن حس در ادارک موجودات عالم و رد عالم ماوراء الطبیعه به بحث و گفت وگو می‏پرداختند. 
امام با همه‏ی گروهها به بحث و مناظره می‏نشست. هر چند افرادی، آنها را از خود طرد کرده باشند؛ از جمله ابن ابی العوجاء که زندیقی منکر بود و علما از هم نشینی و بحث به او به جهت خبث لسان و فساد درونی‏اش، کراهت داشتند. وی با وجود این که انجام مناسک عبادی مسلمانان از جمله مناسک حج را مسخره می‏نماید، حضرت از او می‏خواهد که هر سؤالی که دارد، بپرسد. امام نیز در پاسخ به او، عقاید خود را صریحا اعلام می‏دارد و می‏گوید که او گمراه است. [3] . 
امام و شاگردان او در این مناظرات همواره حافظ ارکان شریعت و اعتقادات اسلامی بودند. رفتار امام با این طبقه از جامعه، برخوردی حکیمانه و همراه با حلم و صبر بود. 
امام به ادعاها و ادله آنها با متانت و صبوری گوش می‏داد و معمولا از ادله خود خصم، با ظرافت خاصی استفاده می‏کرد و آنچه را که مبنای اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع می‏شد، برای رد مدعای آنها و اثبات اعتقادات اسلامی استفاده می‏کرد. 
مهم‏ترین ابزار امام در برخورد با این گروهها، همان اخلاق معنوی، کریمانه و روحیه بردباری وی بود که سرانجام مخاطب را به تسلیم وادار می‏کرد و آنها زبان به ستایش امام می‏گشودند. 
ابو شاکر دیصانی از بزرگترین متکلمان زنادقه و ملحدان به شمار می‏رود. وی که سابقه بحث‏های متعددی را با امام علیه‏السلام دارد، هنگامی که می‏خواهد نظر و دلیل امام را در حدوث عالم بداند به امام می‏گوید: 
انک أحد النجوم الزواهر و کان آباؤک بدورا بواهر و أمهاتک عقیلات عباهر و عنصرک من أکرم العناصر و اذا ذکر العلماء فبک تثنی الخناصر فخبرنی أیها البحر الخضم الزاخر ما الدلیل علی حدوث العالم [4] . 
تو یکی از ستارگان درخشان هستی و پدرانت ماههای درخشنده‏ی آسمان معرفت و مادرانت دانایان و اهل جمال و کمال هستند و نهاد تو از بهترین نهادها و سرشت‏هاست و هرگاه ذکری از علما می‏شود، انگشتان به سوی تو اشاره می‏کنند. ای دریای پر آب و گرانمایه، دلیل حدوث عالم چیست؟ 
امام علیه‏السلام در مناظره با ابوشاکر دیصانی برای اثبات حدوث عالم از یک تخم مرغ استفاده می‏کند و چگونگی تغییر آن و تبدیل شدن تخم مرغ به جوجه را نشانه‏ی حدوث عالم می‏داند. 
ابوشاکر از امام تشکر می‏کند و می‏گوید: 
تو چون می‏دانستی که عادت ما بر این است که تا چشمانمان نبیند و امری را با یکی از حواس خود حس نکنیم، آن را نمی‏پذیریم، شما هم از همین راه ما را قانع کردید. [5] . 
در زمان امام جعفر صادق چند نفر به زندقه شهرت داشتند که معروف‏ترین آنها ابن ابی العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمی، و ابن مقفع بودند که در ایام حج به مسجدالحرام می‏آمدند و با مردم تماس داشتند و نیز با امام صادق درباره‏ی مسائل مختلف مناظره و احتجاج می‏کردند. [6] لذا در این قسمت به معرفی بعضی از این شخصیت‏ها و نیز افکار آنها می‏پردازیم: 
ابن مقفع‏ : چنان که گفته شد، زندقه یک معنی عام و وسیع داشت که عبارت از الحاد، بی دینی و استهزا نسبت به شعایر دینی، یا اهمیت ندادن به این شعایر و بی اعتنایی به آنها بود. معنی خاص و محدودی هم داشت که پیروی از دین مانی بود. از همان آغاز استعمال و رواج این کلمه در میان مسلمانان، هر دو معنی آن شایع و رایج بود و از این رو درباره‏ی کسانی که به زندقه مشهور شده‏اند، پرده‏ای از ابهام و شبهه ایجاد شده است که آیا کسی که به زندقه متهم بوده است، ملحد و بی دین و بی اعتنا به شعایر مذهبی بوده است، یا متدین به دین مانوی؟ 
درباره‏ی ابن مقفع هم چنین ابهام وجود دارد. بعضی او را زندیق خوانده‏اند و بعضی مانند ابوریحان بیرونی او را پیرو دین مانوی دانسته‏اند. [7] سید مرتضی در امالی خود می‏گوید: در زمان جاهلیت و صدر اسلام قومی دهری و گروهی مشرک بودند: اولی صانع را منکر و به دهر معتقد و دومی نیز معبودی غیر از خالق یگانه را می‏پرستیدند. پس از آنکه عزت و شوکت اسلام عالمگیر شد، گروهی دیگر ظهور کردند که در باطن زندیق و بی دین بودند، ولی در ظاهر به خاطر حفظ جان و مالشان، اظهار اسلام کرده و در حوزه‏ی مسلمانان وارد شدند. 
صدمه اینها به اسلام و مسلمانان بیشتر از دهریون و مشرکانی بود که با اسلام ظاهری و به نام دین صوری از در تدلیس وارد شده و ضعفای مسلمانان را از جاده‏ی حق منحرف می‏ساختند. سید مرتضی، عبدالله بن المقفع را جزء این گروه به شمار می‏آورد. [8] . 
ابومحمد عبدالله بن مقفع ملحد و زندیق، معتقد بود روح ابومسلم خراسانی در وی حلول کرده است. وی مذهبی به نام «مبیضه» را اختراع کرد، آن را نشر داد و جمعی از جهال هم به او گرویدند. 
شیخ حسن مظفر می‏نویسد: ابن مقفع دین مجوس داشت و به ظاهر مسلمان شد لیکن گفتار و کردارش نشان می‏داد که به اسلام نگرویده است. او مردی فارسی زبان بوده و در ادبیات و فن نویسندگی مهارت داشت. کتاب کلیله و دمنه را نیز به عربی ترجمه کرده است. او نیز به فرمان منصور عباسی در سال 143 ق. به دست والی بصره، به سبب داشتن کفر و الحاد، مانند ابن ابی العوجاء به قتل رسید. [9] . 
علامه عسکری در کتاب یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، ضمن معرفی کامل ابن مقفع می‏نویسد: ابن مقفع با وجود این که از زرتشت به اسلام روی آورد، در قبول یکی از ادیان شک و تردید داشت. [10] . 
ابن ابی لیلی‏ : محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی انصاری کوفی (148 - 74 ق / 765 - 693 م) فقیه، محدث، مفتی و قاضی کوفه، پدرش عبدالرحمن از بزرگان تابعین بوده است. شیخ طوسی او را از شاگردان امام جعفر صادق علیه‏السلام می‏داند و طبرسی حدیثی آورده که گرایش شدید وی را به امام صادق نشان می‏دهد. اما روشن است که او شیعی مذهب نبوده؛ زیرا گفته‏اند که او به رأی خود فتوا می‏داده است. [11] . 
ابن ابی لیلی، سمت قضاوت بنی امیه و سپس قضاوت بنی عباس را بر عهده داشت. وی قبل از ابوحنیفه، قائل به قیاس و اجتهاد به رأی بود و در حالی که قاضی منصور بود، در سال 148 ه در گذشت. 
ابن ابی العوجاء : عبدالکریم، زندیق معروف و آشنا به علم کلام در سده‏ی دوم هجری، پس از شکست در مباحثه‏ای، گروهی از مریدانش به اسلام گرویدند و گروهی به پیروی او ادامه دادند. [12] . 
در بحارالانوار آمده است که وی از شاگردان حسن بصری بود که از توحید منحرف شد. با این تمرد به مکه رفت و علما از مجالست با او به خاطر خبث لسان و فساد ضمیرش اکراه داشتند. [13] . 
وی از دوستی و تحسین افرادی چون ابن مقفع هم برخوردار بود و همانند دیگر زندیقان زمان منصور و مهدی، ظاهری آراسته و پاکیزه داشت. از مجموع احتجاجات منسوب به او می‏توان دریافت که مردی جسور و بی باک بود و از محیط نسبتا آزاد زمان خویش بهره گرفته، به تبلیغ عقاید الحادی خود می‏پرداخت. از آن گذشته در عقاید خود سخت استوار بود و با این که در مباحثاتی مغلوب می‏شد، از اندیشه‏های خویش دست بر نمی‏داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقی بود. 
ابن ابی العوجاء نیز مانند بسیاری دیگر از زنادقه، در تخریب مبانی اعتقادی مسلمانان کوشا بود. به جعل اخبار و احادیث و پراکندن آنها در میان مردم اهتمام داشت. وی هنگام مرگ خود اعلام کرد که 4000 حدیث جعل کرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نماید. مؤلفان کتب تاریخ و کلام او را در شمار زنادقه آورده‏اند و قتل او نیز به همین اتهام بوده است. 
از احتجاجاتی که بارها با امام جعفر صادق علیه‏السلام داشته است، گرایشهای دهری وی آشکار می‏شود. از احتجاجات مزبور چنین به نظر می‏رسد که او به وجود آفریدگار اعتقاد نداشته، یا درباره‏ی خداوند به بحث و جدل می‏پرداخته و در جایی دیگر خدا را غایب شمرده است.
در گفت و گویی میان وی و امام صادق علیه‏السلام، امام او را متهم می‏کند که نه به خدا اعتقاد دارد و نه به پیامبر. و عبدالکریم نیز این گفته را رد نمی‏کند. وی در مواردی سعی می‏کند وجود صانع را نفی نماید. در جایی می‏پرسد اگر خدایی هست، چرا خود را آشکار نمی‏کند و توسط واسطه‏ها (پیامبران) مردمان را به پرستش خویش دعوت می‏نماید یا در جای دیگر سؤال می‏کند که چگونه خداوند در دو یا چند جا می‏تواند باشد. 
ابن ابی العوجاء به قدم جهان معتقد بود و این تفکرش از سؤالی که امام از وی می‏پرسد مشخص می‏شود. او می‏پرسد: «ما الدلیل علی حدث الاجسام؛ دلیل حدوث اجسام چیست؟» 
در گفت و گویی دیگر معلوم می‏شود که معتقد به ازلیت اشیا بوده است و یا خود را غیر مخلوق می‏داند. در گفت و گویی در حضور مفضل، سخن را به نفی صنع و صانع می‏کشاند و می‏گوید که همه چیز به اقتضای طبیعت خود موجود شده است؛ نه مدبری در کار است و نه صانعی، عالم پیوسته چنین بوده و خواهد بود. او می‏پنداشت که پس از مرگ بازگشتی نیست. در یک مناظره امام صادق علیه‏السلام انکار روز واپسین و بهشت و دوزخ را به او نسبت می‏دهد و او نیز این قول را رد نمی‏کند. 
ابن ابی العوجاء از طعنه به قرآن خودداری نمی‏کرد و رسالت پیامبر اکرم و به طور کلی نبوت را منکر بود. طبرسی می‏گوید ابن ابی العوجاء، ابوشاکر دیصانی، عبدالملک بصری و ابن مقفع به پیشنهاد ابن ابی العوجاء بر آن شدند که هر کدام یک ربع از قرآن را نقض کنند؛ زیرا با این کار نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سپس اسلام باطل می‏شد، ولی البته نتوانستند. [14] وی احکام دین را بی اعتبار می‏دانست و حتی به تمسخر آنها می‏پرداخت. چنان که گاهی حجاج را استهزا می‏کرد و مناسک حج را خوار و وضع چنین آدابی را ناروا می‏شمرد. [15] . 
دهخدا درباره‏ی ابن ابی العوجاء می‏نویسد که او به عبدالکریم خال معن بن زائد معروف است. او باطنا از پیروان کیش مانی بود و در سال 155 والی کوفه او را بی اجازت خلیفه به قتل رسانید و بعضی مورخان گویند وی به همین جهت معزول گردید. هنگامی که او را برای کشتن می‏بردند، گفت چهار هزار حدیث مخالف با اوامر و نواهی شریعت اسلامی جعل کرده و آن را به امام جعفر صادق علیه‏السلام نسبت داده‏اند و صاحب الفهرست در ضمن رؤسای مانوی که تظاهر به اسلام کرده و در معنی مانوی بودند، نام او را نعمان بن ابی العوجاء می‏آورد. [16] . 
ابن ابی العوجاء نیز که مشهورترین متکلم ملحد زمان امام صادق محسوب می‏شود، امام علیه‏السلام را در بحث علمی به دانه‏های سرخ آتش تشبیه می‏کند که مخاطب را در آن مخمصه راه فراری نیست که گرفتار حملات علمی امام می‏شود و به ناچار باید خود را تسلیم کند. وی زمانی که در مسجدالحرام در میان جمعی از یاران خود به بحث با امام می‏پردازد و وقتی در برابر براهین و دلایل امام حرفی برای گفتن ندارد، به اطرافیان خود می‏گوید: 
سألتکم أن تلتمسوا لی خمرة فألقیتمونی علی جمرة [17] . 
من از شما خواستم یک بحث و کار آسوده برایم فراهم کنید و شما مرا بر روی آتش گداخته انداختید. 

پی نوشت ها:
[1] خمسون و مائة صحابی مختلق، العسکری، علامه سید مرتضی، ج 1، ص 32، التوحید للنشر، 1414 ه، 1993 م. 
[2] مجمع البحرین، ج 3، ص 42. 
[3] مناقب آل أبی طالب، ج 2، ص 260 و 261. 
[4] بحارالأنوار، ج 3، ص 39؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 39. 
[5] الارشاد، ص 548. 
[6] زندگانی معلم کبیر حضرت صادق، عمادزاده، عمادالدین، ج 1، ص 397، چاپ دوم، انتشارات گنجینه نشر محمد (ص)، ص 1362 ه ش. 
[7] دائرة المعارف بزرگ اسلامی، موسوی بجنوردی، کاظم، ج 4، ص 670، چاپ اول، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران 1369 ش. 
[8] ریحانة الادب، مدرس تبریزی، علامه محمدعلی، ج 8، ص 226-222، چاپ سوم، کتابفروشی خیام، چاپ سوم، 1369 ش. 
[9] زندگانی امام جعفر صادق، ص 272. 
[10] خمسون و مائة صحابی مختلق، الجزء الاول، ص 45. 
[11] دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 2، ص 696. 
[12] همان، ص 688. 
[13] خمسون و مائة صحابی مختلق، صص 58-47. 
[14] الاحتجاج، ج 2، ص 377. 
[15] دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 2، ص 689. 
[16] لغتنامه دهخدا، ج 2، ص 289. 
[17] الفقیه من لا یحضره الفقیه، الصدوق، ابوجعفر بن علی بن الحسین، ج 2، ص 250؛ الارشاد، ص 547. 

19-
عنوان :
 
مناظره امام با زندیق مصری
امام: تو می‏دانی که زمین زیر و زبری دارد؟ 
گفت: آری. 
امام: زیر زمین رفته‏ای؟ 
گفت: نه. 
امام: پس چه می‏دانی زیر زمین چیست؟ 
گفت: نمی‏دانم، ولی به گمانم که زیر زمین چیزی نیست. 
امام: ظن و گمان، اظهار درماندگی است، نسبت به چیزی که نتوانی یقین کنی. 
امام: به آسمان بالا رفته‏ای؟ 
زندیق: نه. 
امام: می‏دانی در آن چیست؟ 
زندیق: نمی‏دانم. 
امام: از تو عجب است که نه به مشرق رسیده‏ای و نه به مغرب، نه به زیر زمین فرو شده‏ای و نه به آسمان بالا رفته‏ای و نه به آنجا گذر کرده‏ای تا بفهمی چه آفریده‏ای دارند در حالی که منکر هر چه در آن‏هاست، هستی. آیا خردمند چیزی را که نداند، منکر آن می‏شود؟ 
زندیق: هیچ کس جز تو با من این سخن را نگفته است. 
امام: پس تو در این شک داری، شاید که آن همان باشد و شاید هم نباشد. 
زندیق: شاید همین طور است. 
امام: ای مرد، کسی که نمی‏داند، بر کسی که می‏داند، دلیلی ندارد؛ ای برادر مصری، نادان که دلیلی ندارد. از طرف من این نکته را خوب بفهم که ما هرگز درباره خدا تردیدی نداریم، مگر نمی‏بینی خورشید و ماه و شب و روز غروب می‏کنند و بی اشتباه و کم و بیش بر می‏گردند؟ ناچار و مسخرند، جز مدار خود مکانی ندارند، اگر می‏توانستند می‏رفتند و بر نمی‏گشتند. اگر ناچار نبودند، چرا شب، روز نمی‏شد و روز، شب نمی‏شد. 
ای برادر اهل مصر، به خدا قسم آن دو مسخر و ناچارند که به وضع خود ادامه دهند و آنکه آنها را مسخر و ناچار کرده است، از آنها محکم‏تر و حکیم‏تر و بزرگتر است. 
زندیق: درست می‏فرماید: 
امام: ای برادر مصری، به راستی آنچه را شما به آن گرویده‏اید و گمان می‏کنید که دهر است، اگر دهر است، آن گاه که مردم را از بین می‏برد، چرا آنها را بر نمی‏گرداند؟ اگر آنها را بر می‏گرداند، چرا نمی‏برد؟ (یعنی چون دهر شعور و حکمت ندارد، اگر مؤثر باشد باید افعال صادره از او مختل باشد و به جای ایجاد، از بین ببرد و به جای از بین بردن، ایجاد کند؛ زیرا ترجیح بین آنها را نمی‏فهمد). 
ای برادر مصری، همه ناچارند. راستی چرا خداوند آسمان افراشته است و زمین را هموار و زیر پا نهاده است و چرا آسمان بر زمین نمی‏افتد و زمین بالای طبقات آسمان فرو نمی‏رود و به هم نمی‏چسبند و کسانی که در آنها هستند، به هم نمی‏چسبند؟ 
زندیق: خداوند پرورنده و سید و سرورشان، آنها را نگه داشته است. 
در پایان این مناظره آن زندیق به دست امام صادق علیه‏السلام مؤمن شد. آن تازه مسلمان به امام عرض کرد: مرا به شاگردی خود بپذیر. امام به هشام بن حکم فرمود: او را با خود ببر و به او تعلیم ده. هشام او را تعلیم داد. [1] . 
علامه مجلسی در توضیح این مناظره چنین می‏نویسد: 
در این حدیث امام صادق به طرز استادانه‏ای با این زندیق برخورد می‏کند و به آسانی او را درمان می‏کند. این زندیق دچار خودبینی و جهل مرکب بود و به این دلیل دریچه عقل خداشناسی او بسته شده بود، پایه خودبینی او تا آنجا بود که شهرت علمی امام صادق از مدینه او را ناراحت کرده بود و به راه افتاده که با طی مسافتهای دور و دراز، در برخورد و بحث علمی با امام صادق، پیروز گردد. وی وقتی در طواف به امام صادق می‏رسد، به آن حضرت شانه‏ای می‏زند! حضرت از عمل وی به دردش پی برد، هر چند امام خود حقایق نهفته را می‏داند. به این خاطر برای شکستن سد خودبینی و دریدن پرده‏ی سیاه و ستبر خودخواهی که دریچه تعقل او را بسته است، امام یک نیشتر عمیق به دل او می‏زند و بی درنگ از او می‏پرسد نام و کنیه‏ات چیست. 
عبدالملک نام دارد، «بنده پادشاه»؛ امام او را به این نکته متوجه می‏کند که شعور بی زبان خداشناسی، پدرت را به این اعتراف رهبری کرده که تو بنده هستی و خودت را هم مسخر کرده که تاکنون آن را پذیرفته و درصدد عوض کردن نامت برنیامده‏ای، پس تو از ته دل معترفی که بنده‏ی ملکی هستی؛ این پادشاه زمینی است یا آسمانی؟ 
البته یک مغز مغرور به دانش، هرگز حاضر نیست بگوید من بنده فلان پادشاهم. اینجاست که دلش چنان می‏لرزد که پرده سیاه آن دریده می‏شود. وی برای این که عذر و بهانه بیاورد می‏گوید: این نام را پدرم گذارده و بخاطر احترام به او آن را عوض نکرده‏ام. 
به علاوه امام او را یادآور کنیه‏اش می‏کند که دلالت دارد بر این که پسرش به نام عبدالله است. امام از نامی که او خود بر پسرش نهاده او را متوجه شعور بی زبان خودش می‏کند و پرده مانع تعقل او را می‏شکافد؛ این خود در حقیقت یک عمل جراحی روحی بسیار ماهرانه بود که امام انجام داد. 
در جلسه گفت و گوی بعدی، امام در آغاز سخن پرده غفلت و جهل او را کنار زد و فکر او را به زیر زمین و فراز آسمان برد، و به مشرق و مغرب کشانید تا از سستی و خمودی سالیان دراز درآید، و دل او به زیور شک و تردید که مبدأ کاوش و جستجو است، متوجه گردد. 
بزرگترین آفت روح انسانی، غفلت عمیق و عدم توجه است که گاهی با جهل مرکب و اعتقاد به باطل، توأم می‏شود و در این صورت بیماری روحی خطرناکی در شخص به وجود می‏آید. امام به خاطر این که روح این زندیق را به طور کامل معالجه نماید وارد تعلیمات اساسی شد و در درجه اول مقام استادی و دانش خود را به او تلقین کرد و فرمود: «ما درست می‏دانیم و درباره خدا هرگز شک و تردید نداریم». 
یکی از شرایط تأثیر تعلیمات، این است که استاد به گفته خود معتقد باشد و با قاطعیت و تصمیم، مطلب خود را به شاگردان بیاموزد تا به دل آنها بنشیند. استادی که خود نسبت به گفتارش تردید دارد و یا بدان عقیده ندارد، نمی‏تواند در روح و دل شاگرد تأثیر کند و او را معتقد سازد، و شاید عیب بزرگ تعلیمات عصر ما همین است که غالبا مبلغانی می‏خواهند به مردم عقیده و ایمان بیاموزند که خود از نظر وجدان درونی فاقد آن هستند. 
امام این شاگرد آماده را، سر کلاس برد و کتاب خلقت را برای او ورق زد و فرمود: به چشم خود ببین و این سطور را مطالعه کن: 
1. گردش مرتب خورشید و ماه. 
2. پیدایش منظم و متعاقب شب و روز. 
در اینجا هم نظم کامل وجود دارد، هم نیروی قدرت و تسخیر و به خاطر این که نظم کامل درک می‏شود، نمی‏توان گفت به طور تصادفی انجام می‏پذیرد. زیرا طبیعت ماده، سکون و آرامش است پس ذات و ماهیت خود آفتاب، ماه، شب و روز هم نمی‏تواند علت این انتظام و گردش و رفت و آمد منظم باشد بلکه علتی دارد که اینها به ناچار این مسیر را طی می‏کنند و آن همان خداوند است. با همین درس ساده و مختصر، آن زندیق حق را باور کرد و تصدیق نمود. [2] . 

پی نوشت ها:
[1] اصول کافی، مترجم: آیة الله محمد باقر کمره‏ای، ج 1، صص 217-211، چاپ دوم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372. 
[2] اصول کافی، ج 1، صص 538-535. 

20-
عنوان :
 
مناظره با ابن ابی العوجاء
احمد بن محسن میثمی گوید: پیش منصور. طبیب بودم و او به من گزارش داد که یکی از رفقای من گفت: من و ابن ابی العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجدالحرام بودیم. ابن مقفع گفت: این خلق را می‏بینی، هیچ یک شایسته‏ی نام انسان نیستند، بلکه در شمار فرومایگان و چهارپایانند مگر آن شیخ که در یک سو نشسته است. 
ابن ابی العوجاء در حالی که به اشارت دست عبدالله بن مقفع، امام صادق جعفر بن محمد علیه‏السلام را که در گوشه‏ای نشسته بود می‏نگریست، گفت: از چه روی در میان جمع، تنها این شیخ را شایسته نام انسان می‏دانی؟ 
عبدالله بن مقفع پاسخ داد: زیرا آنچه از وی در دانش و فضیلت 
دیده‏ام، در نزد دیگران نیست. 
عبدالکریم بن ابی العوجاء گفت: به ناچار، او را در آنچه گفتی باید بیازمایم. 
ابن مقفع گفت: زنهار، این کار را مکن؛ زیرا بیم آن دارم که اگر با وی گفتگو آغاز کنی، اندیشه خویش تباه گردانی. 
«ابن ابی العوجاء» گفت: از تباهی اندیشه من بیم نداری، بلکه می‏ترسی در سخن بر وی چیره گردم و سستی رأی تو، از آن توصیف که درباره او کردی بر من آشکار شود. 
عبدالله بن مقفع به او گفت: حال که چنین گمان می‏کنی، برخیز و به نزد او برو، لیکن تا می‏توانی از لغزش خودداری کن و زبان خود را نگه دار و مهار از دست مده که تو را در بند کند. 
ابن ابی العوجاء به سوی امام صادق علیه‏السلام رفت و اندکی بعد نزد دوست خود ابن مقفع باز آمد و به او گفت: وای بر تو، ای پسر مقفع! او نه مردی از ابنای بشر است، بلکه اگر در این جهان موجودی روحانی باشد که هر گاه بخواهد، تجسم یابد و هر گاه مایل باشد چون روح مستور گردد، جز او نیست! 
به او گفت: چطور؟ 
گفت: من پیش او نشستم و چون حاضران همه رفتند، بی پرسش من سخن آغاز کرد و فرمود: 
اگر حقیقت همان است که اینان گویند و بی تردید حقیقت همان است که آنها می‏گویند (یعنی طواف کنندگان) آنها نجات یافته و شما هلاک می‏شوید و اگر حق این است که شما می‏گویید و مسلما چنین نیست، در این صورت شما و آن‏ها یکسانید. 
من گفتم: خدایت رحمت کناد، ما چه می‏گوییم و آنها چه می‏گویند؟ گفته ما و آنها یکی است. 
فرمود: چگونه گفته تو و گفته آن‏ها یکی است با اینکه آن‏ها معتقدند معادی دارند و ثواب و عقابی، و عقیده دارند که در آسمان‏ها معبودی است و آسمان‏ها آباد، و به وجود ساکنان خود معمورند. شما معتقدید که آسمان‏ها ویرانند و کسی در آن‏ها نیست. 
گوید: من این فرصت را غنیمت دانستم و به او عرض کردم: اگر راست گویند که آسمان خدایی دارد، چه مانعی دارد که خود را بر خلق عیان کند و آن‏ها را به پرستش خود بخواند تا دو شخص از آنها هم اختلافی نکنند؟ چرا خود در پرده شده است و رسولان را برای دعوت خلقش گسیل داشته؟ اگر به شخص خود قیام به دعوت می‏کرد، برای ایمان مردم به او مؤثرتر بود. 
فرمود: وای بر تو چطور موجودی نسبت به تو در پرده است با اینکه قدرت خود را در وجود شخص خودت به تو نشان داده است؟ پیدا شدی در حالی که چیزی نبودی، بزرگت کرده با اینکه کوچک و خرد بودی، توانایت نموده پس از اینکه ناتوان بودی، بیمارت کرده پس از تندرستی و تندرستت کرده پس از بیماری، خشنودت کند پس از خشم و به خشمت آرد پس از خشنودی، و ناراحتیت دهد پس از شادی و شادیت دهد پس از اندوه، مهرت دهد بعد از دشمنی و دشمنی پس از مهر، به تصمیمت آرد پس از سستی و به سستی اندازدت پس از تصمیم، به تو رغبت بخشد پس از هراس و هراس پس از رغبت، امیدت دهد پس از نومیدی و نومیدی پس از امیدواری، آنچه در وهم و خیالت نیست به خاطرت آرد و آنچه در خاطر داری محو کند. 
وی گوید: قدرت نمایی‏های خدا را که در وجود خود من بود پی در پی برشمرد و من نتوانستم جوابی بدهم تا آنجا که معتقد شدم در این گفتگویی که میان ما جاری است محققا او پیروز است و حق با اوست. 
گوید: ابن ابی العوجاء روز دیگر به حضور امام صادق علیه‏السلام رفت و خاموش نشست و سخنی نگفت. امام به او فرمود: گویا آمده‏ای که قسمتی از گفتگویی که داشتیم را اعاده کنی؟ عرض کرد: یابن رسول الله مقصودم همین است. 
امام فرمود: چه بسیار شگفت آور است که تو خدا را منکری و مرا پسر رسول خدا می‏خوانی؟ 
وی گفت: این طبق عادت بود نه عقیده. 
امام فرمود: چه چیز مانع سخن گفتن توست؟ 
عرض کرد: از جلال و هیبت شما زبانم یارای سخن گفتن ندارد. من همه دانشمندان را دیده‏ام، با همه متکلمان بحث کرده‏ام، هرگز هیبتی چنین در دلم نیفتاده است! 
امام فرمود: آری چنین است من در پرستش را به روی تو می‏گشایم؛ توجه کن. سپس به او فرمود: آیا تو را ساخته‏اند یا موجودی غیر مصنوع هستی؟ 
گفت: من ساخته شده نیستم. 
امام فرمود: برای من شرح بده اگر ساخته و مصنوع آفریننده‏ای بودی، چه وصفی داشتی؟ 
عبدالکریم مدتی ساکت شد و پاسخی نداشت و با چوبی که پیشش بود بازی کرده و می‏گفت: دراز و پهن و عمیق و کوتاه و متحرک و ساکن است، همه اینها صفت آفریده‏هاست! 
امام فرمود: در صورتی که تو صفت مصنوعات را جز اینها ندانی، باید خود را ساخته شده و مصنوع بدانی؛ زیرا در خودت این امور را درک می‏کنی. 
عبدالکریم گفت: از من سؤالی کردی که هیچ کس پیش از تو از من نپرسیده است و بعد از تو هم مانند آن را از من نمی‏پرسند. 
امام فرمود: فرض کن می‏دانی کسی پیش از این از تو نپرسیده است. از کجا می‏دانی که بعد از این هم نخواهند پرسید؟ به علاوه، ای عبدالکریم تو گفتار خود را نقض کردی؛ زیرا تو معتقدی که همه چیز از نخست با هم برابرند، چطور در اشیا تقدیم و تأخیر قائل شدی؟ 
سپس امام فرمود: ای عبدالکریم، توضیح بیشتری به تو بدهم. بگو اگر یک کیسه جواهر داری و کسی به تو گوید در این کیسه سکه طلا هم هست و تو جواب بدهی که نیست و بگوید آن دینار غیر موجود را برایم توصیف کن و تو وصف آن را ندانی، آیا درست است که تو ندانسته بگویی در میان کیسه اشرفی نیست؟ گفت: نه. 
امام فرمود: سراسر جهان، بزرگ‏تر و درازتر و پهن‏تر از یک کیسه است. شاید در این جهان مصنوعی باشد که ساخته خداست، چون تو نمی‏توانی مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص بدهی. 
ابن ابی العوجا در دادن پاسخ عاجز ماند و بعضی از یارانش به اسلام گرویدند و بعضی با او ماندند. 
روز سوم خدمت امام آمد و عرض کرد: می‏خواهم سؤالی از شما بپرسم. 
امام فرمود: از هر چه می‏خواهی بپرس. 
گفت: دلیل حدوث اجسام چیست؟ 
فرمود: من هیچ جسم کوچک و بزرگی را در این جهان درک نمی‏کنم جز اینکه در صورتی که مانند آن، به آن بپیوندند، بزرگتر می‏شود و حقیقت شخصیت خود را تغییر می‏دهد. این موضوع زوال و انتقال حالت اولی است و اگر جسم قدیم بود، زوال و تحولی نمی‏پذیرفت؛ زیرا چیزی که زوال پذیرد و دگرگون شود، شایسته است که پیدا شود و نابود گردد. وجودش پس از نبود عین حدوث است، بودنش در ازل عین نیستی اوست (زیرا فرض تحول شده و صورت جدید در ازل نبوده است) و هرگز صفت ازلیت و عدم حدوث و قدم، در یک چیز جمع نگردد. 
ابن ابی العوجا گفت: فرض کن از نظر جریان دو حالت کوچکی و بزرگی و فرض دو زمان چنانکه فرمودی و استدلال کردی حدوث اجسام را دانستی ولی اگر همه چیز به همان حال کوچکی می‏ماند، از چه راهی شما دلیل بر حدوث آن داشتی؟ امام فرمود: 
1. ما روی همین عالم موجود که خردها درشت می‏شوند، بحث و گفت و گو داریم و اگر آن را از میان برداریم و عالم دیگری که تو می‏گویی به جای آن بگذاریم، دلیل روشن‏تری است برای حدوث؛ زیرا بر حدوث عالم دلیلی بهتر و روشن‏تر از این نیست که ما آن را از ریشه برداریم و عالم دیگری به جای آن بگذاریم، ولی باز بر اساس فرض خودت به تو جواب می‏دهم. 
2. اگر همه چیز این عالم جسمانی به حال کوچکی بماند، این فرض صحیح است که اگر بر هر خردی مثل و مانند آن افزوده شود، بزرگ‏تر خواهد شد. همین صحت امکان تغییر وضع، آن را از قدم بیرون می‏آورد. چنانکه تغییر و تحول آن را در حدوث داخل می‏کند. دنبال این سخن چیزی نداری ای عبدالکریم حرفت تمام شد. سپس عبدالکریم درماند و رسوا شد. [3] . 
در سال بعد ابن ابی العوجاء در حرم مکه به امام علیه‏السلام برخورد و یکی از شیعیان آن حضرت به وی عرض کرد: راستی آیا ابن ابی العوجاء راه مسلمانی در پیش گرفته است؟ 
امام علیه‏السلام فرمود: او کور دل‏تر از این است که مسلمان شود و چون چشمش به امام افتاد گفت: ای آقا و مولای من. 
امام به او فرمود: برای چه به اینجا آمدی؟ 
وی پاسخ داد: از روی عادت و همراهی روش و سنت کشور و برای تماشای جنون و دیوانگی این مردم که سرهایشان را می‏تراشند و سنگ می‏پرانند. 
امام فرمود: ای عبدالکریم، تو هنوز به سرکشی و گمراهی خود هستی؟ 
وی خواست شروع به سخن گفتن کند که امام فرمود: 
در حال حج جدال روا نیست و فرمود: اگر حقیقت آن است که تو می‏گویی ما و تو هر دو نجات می‏یابیم و اگر آنچه که ما به آن معتقدیم درست باشد، پس ما نجات یافته و تو هلاک می‏شوی. 
عبدالکریم به همراهان خود رو کرد و گفت: قلبم سوزشی و دردی گرفت، مرا برگردانید. [4] . 
مناظره سوم‏ 
عبدالله دیصانی از هشام بن حکم پرسید: آیا تو را پروردگاری است؟ 
هشام گفت: آری. 
دیصانی: تواناست؟ 
هشام: آری، قادر است و قاهر. 
دیصانی: می‏تواند دنیا را در یک تخم مرغ جای دهد به گونه‏ای که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنیا کوچک گردد؟ 
هشام: به من مهلت جواب بده. 
دیصانی: من تا یک سال به تو مهلت دادم. 
هشام به خدمت امام صادق علیه‏السلام رسید و عرض کرد: یابن رسول الله، عبدالله دیصانی مسئله‏ای را برایم طرح کرده که در آن به جز به شما و خدا؛ پناهی نیست. 
امام فرمود: از تو چه پرسیده؟ هشام سؤال دیصانی را بازگو کرد. 
امام: ای هشام حواس تو چند تا است؟ 
هشام: پنج تا. 
امام: کدام یک از آن‏ها از همه کوچک‏تر است؟ 
هشام: دیده‏ی من که همه چیز را می‏بیند. 
امام: اندازه مرکز دید چشم تو چه قدر است؟ 
هشام: به اندازه یک عدس یا کمتر از آن. 
امام: به پیش روی و بالای سرت بنگر و به من بگو چه می‏بینی. 
هشام: آسمان و زمین و خانه‏ها و کاخها و بیابانها و کوهها و نهرها را می‏بینم. 
امام: آنکه قادر است آنچه را که تو می‏بینی در یک عدس یا کمتر از آن در آورد، قادر است همه دنیا را در یک تخم مرغ جای دهد به طوری که نه دنیا کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ گردد. 
هشام به زمین افتاد و دست و سر و پای امام را بوسید و عرض کرد: مرا بس است یابن رسول الله. سپس به منزل خود بازگشت و فردای آن روز دیصانی به نزد او رفت و گفت: ای هشام آمدم سلامی بدهم، نیامده‏ام که پاسخ پرسش خود را بگیرم. 
هشام گفت: اگر به درخواست پاسخ خود هم آمده‏ای این جواب توست (و بیانات امام را به او گفت). 
دیصانی از منزل هشام بیرون آمد و به خانه امام صادق علیه‏السلام رفت و چون در محضر امام نشست عرض کرد: ای جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمایی کن. 
امام فرمود: نامت چیست؟ تا این جمله را شنید برخاست و بیرون رفت. 
یارانش به او گفتند: چرا نام خود را نگفتی؟ 
گفت: اگر به او می‏گفتم نامم عبدالله است، می‏گفت: این کیست که تو بنده او هستی؟ 
گفتند: به حضور او برگرد و بگو از پرسیدن نامت صرف نظر کند و تو را به معبودت راهنمایی کند. 
وی خدمت حضرت برگشت و گفت: ای جعفر بن محمد، از نامم مپرس و مرا به معبودم راهنمایی کن. امام به او فرمود: بنشین، در این میان پسر بچه‏ای تخم مرغی در دست داشت با آن بازی می‏کرد، امام به آن پسرک گفت: این تخم مرغ را به من بده، پسرک نیز آن را به امام داد. 
امام فرمود: ای دیصانی، این تخم مرغ قلعه‏ای است در بسته، پوست ضخیمی دارد و زیر آن، پوست بسیار نازکی است و زیر آن پوست نازک، مایع طلایی است که روان است و ماده نقره‏ای رنگ ذوب شده. نه طلای روان به نقره آب شده می‏آمیزد و نه نقره آب شده به طلای روان، نه مصلحی از درون آن برآید و از نیکی آن گزارش دهد و نه مفسدی درونش رود و از تباهی آن خبر دهد، نمی‏توان دانست برای تولید نر آفریده شده است یا ماده. با این حال شکافته می‏شود و مانند طاووس‏های زیبا و رنگارنگ از آن بیرون می‏آید، آیا این را درک می‏کنی؟ 
راوی گوید: دیصانی مدتی سر به زیر افکند و سپس سر برداشت و گفت: أشهد أن لا اله الا الله، گواهی می‏دهم که جز خدا شایسته پرستشی نیست، یکتاست و شریک ندارد، گواهی می‏دهم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و رسول اوست و تو به راستی امام و حجت بر خلقش هستی و من از راهی که می‏رفتم بازگشتم. [5] . 
مناظره چهارم‏ 
هشام بن حکم در ضمن حدیث زندیقی که خدمت امام صادق رسیده است نقل کرده است که: امام صادق علیه‏السلام در ضمن بیاناتش فرمود: اینکه تو می‏گویی دو مبدأ وجود دارد، از این بیرون نیست که یا هر دو قدیمند و توانا، و یا هر دو قدیمند و ضعیف، یا یکی تواناست و دیگری ناتوان. اگر هر دو توانایند، چرا هر کدام به دفع دیگری نپردازند و خود را در تدبیر جهان بی همتا نسازند؟ اگر بگویی یکی تواناست و دیگری ناتوان، ثابت شود که همان توانا خداست و آن ناتوان درمانده خدا نیست. 
اگر تو بگویی که آنها دو تا هستند، یا از هر جهت یگانه‏اند یا از هر جهت جدایند و بر هم امتیاز دارند. وقتی ملاحظه می‏کنی می‏بینی خلقت رشته منظمی دارد و گردون گردش یکنواختی و تدبیر یکسان است و شب و روز و خورشید و ماه را هم می بینی. درستی کار و تدبیر همان هم آهنگی جریان هستی دلالت دارند که مدبر یکی است. [6] . 
باز هم اگر تو مدعی دو مبدأ آفرینش گردی، بر تو لازم شود که میان آنها رخنه‏ای را معتقد شوی تا دو تا باشند. این رخنه خود مبدأ قدیم سومی گردد، و باید به سه مبدأ قدیم معتقد شوی و اگر به سه مبدأ معتقد شدی، لازم است دو رخنه میان این سه باشد و سه قدیم، پنج تا می‏شود و به همین تقریر شماره بالا می‏گیرد و تا از کثرت به لانهایت رسد. 
هشام گوید: آن زندیق به پرسش خود ادامه داد و گفت: چه دلیلی بر وجود خدای یگانه است؟ امام علیه‏السلام فرمود: وجود افعال دلیل است که سازنده‏ای آنها را ساخته. تو چون به ساختمان محکمی که مصنوع است نگاه کنی می دانی که بنایی داشته اگرچه خود بنا را ندیده‏ای. 
زندیق: حقیقت آن خدای یگانه چیست؟ 
امام: چیزی است بر خلاف هر چیز دیگر که دیده‏ای و درک کرده‏ای. 
گفته مرا به این برگردان که یک معنایی اثبات می‏کند و می‏فهماند که او چیزی است واجد حقیقت هستی جز اینکه جسم نیست، صورت نیست، محسوس نیست، قابل ستایش نیست، در حواس خمسه نیاید، اوهام درکش نکنند، گذشت روزگارها از او نکاهد و گذشت زمانها او را دگرگون نسازد. [7] . 
مرحوم مجلسی در کتاب مرآت العقول در شرح این خبر می‏گوید: حکما در اثبات نبوت برهانی دارند که مبتنی بر مقدماتی به این شرح است: 
الف. ما را آفریدگاری است توانا. 
ب. آفریدگار جسمانی و مادی نیست و برتر از این است که با چشم سر، یا یکی دیگر از حواس ظاهری ادراک و احساس شود. 
ج. آفریدگار حکیم است؛ یعنی به خیر و منفعت نظام جهان، دانا و به طرق صلاح مردم در زندگی و ادامه حیات آگاه است. 
د. مردم در معاش و معاد خود به مدیر و مدبری که کارهای آنان را اداره نموده و طریق زندگی دنیا و نجات از عذاب آخرت را به ایشان بیاموزد، نیازمند می‏باشند. 
به حکم ضرورت مقنن باید از نوع بشر باشد و ملک برای این معنی صلاحیت ندارد؛ چرا که قوای اکثر مردم قادر بر دیدن ملک نیست، مگر آنکه به صورت بشر متشکل شوند و فقط عده‏ی مخصوصی که انبیا هستند، به نیروی قدسی و روحانی می‏توانند ملک را ببینند، و بر فرض اینکه ملک به صورت بشر ظاهر شود و همه او را مشاهده کنند، امر بر مردم مشتبه می‏شود. 
از مقدمات بالا نتیجه گرفته می‏شود که: 
1. وجود پیغمبر و سفیر لازم است. 
2. سفیر باید انسان باشد. 
3. سفیر باید دارای مزیت و خصوصیتی باشد که دیگران فاقد آن باشند و آن مزیت همان معجزات و خارق عادات است. 
4. لازم است که سفیر، قوانینی را برای مردم به اذن و وحی خداوند تشریح کنند. 
مناظره پنجم‏ 
از عیسی بن یونس روایت شده که ابن ابی العوجاء به خدمت امام صادق علیه‏السلام آمد و گفت: یا اباعبدالله آیا به من اجازه سؤال کردن می‏دهی؟ حضرت فرمود: هر سؤالی که می‏خواهی بیان نما. 
ابن ابی العوجاء گفت: چقدر شما در این آستانه را می‏کوبید و به این سنگ پناه می‏برید و این خانه‏ای که از خاک و سنگ ساخته شده را عبادت می‏کنید و در میان صفا و مروه به مانند شتر گریزان هروله می‏کنید! هر کس در این باره عاقلانه تفکر و تدبر نماید، متوجه می‏شود که بنیان گذار این افعال، حکیم مدبر و صاحب نظر نمی‏باشد. ای اباعبدالله تو که بزرگ این گروه هستی و پدرت مؤسس آن، علت این کار را بیان نما؟ 
حضرت فرمودند: هر کس را که خداوند عزوجل گمراه گرداند و دلش را تاریک و از رحمت دور نماید، امر حق با نظرش موافق نیست و اصلا آمادگی اطاعت از امر خداوند را ندارد و شیطان ولی او می‏شود و او را هلاک می‏گرداند. 
حضرت باری تعالی از تمامی بندگان خواسته که این خانه را عبادت کنند و آنها را در انجام این کار مختار نموده است. خداوند این خانه را محل انبیا و قبله نمازگزاران و... قرار داده است؛ زیرا این خانه، عظمت و جلال خداوند متعال است و خداوند این خانه را قبل از گسترانیدن زمین، ایجاد نمود. 
ابن ابی العوجاء گفت: از الله یاد کردی، در حالی که او غایب است. 
امام صادق علیه‏السلام در پاسخ فرمود: ای وای بر تو! چگونه خداوند تبارک و تعالی غایب باشد در حالی که همواره با مخلوقات خود حاضر است و شاهد آنهاست و از رگ گردن هم به آنها نزدیک‏تر و به اسرار آشکار و نهان آنها، آگاه است. 
ابن ابی العوجاء گفت: پس خداوند در همه‏ی مکان‏هاست. ای اباعبدالله هرگاه خداوند در آسمان باشد، چگونه می‏تواند در زمین باشد و اگر در زمین باشد، چگونه می‏تواند در آسمان هم باشد؟ 
حضرت فرمود: آنچه تو توصیف کردی، صفت مخلوق است نه صفت خالق؛ زیرا وقتی مخلوق از یک مکان به مکان دیگری منتقل می‏شود، مکان اول از او خالی می‏گردد و از امور و حوادث مکان اول بی خبر می‏شود. اما هیچ مکانی از خدای عظیم الشأن خالی نیست و به هیچ مکانی نزدیک‏تر از مکان دیگر نمی‏باشد. [8] . 

پی نوشت ها:
[1] اصول کافی، مترجم: آیة الله محمد باقر کمره‏ای، ج 1، صص 217-211، چاپ دوم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372. 
[2] اصول کافی، ج 1، صص 538-535. 
[3] همان، ص 543. 
[4] همان، صص 228-216. 
[5] همان، صص 235-231؛ الاحتجاج، ج 2، ص 335. 
[6] این یک استدلال انی است که از معلول به علت پی می‏برند. به این صورت که یکنواختی و جریان منظم هستی و گردش منظم شب و روز و خورشید و ماه، دلیل یگانگی خالق و مدبر است. 
[7] همان، صص 239-235. 
[8] الاحتجاج، ج 2، ص 336.
21-
عنوان :
 
مناظره با رؤسای معتزله
عبدالکریم بن عتبه‏ی هاشمی می‏گوید: وقتی که ولید (یکی از خلفای مروانی) کشته شد، در میان مردم شام اختلاف به وجود آمد. خدمت امام صادق علیه‏السلام بودم که عده‏ای از رؤسا و سردمداران معتزله که در بین آنان عمرو بن عبید، واصل بن عطاء و حفص بن ابی‏سالم بودند، خدمت امام صادق علیه‏السلام رسیدند تا درباره‏ی بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن مثنی بحث و گفتگو کنند. سخنان زیادی گفتند، تا آنجا که امام علیه‏السلام فرمود: سخن به درازا کشید. یک نفر را از میان خود انتخاب کنید تا به طور مختصر به عنوان نماینده صحبت کند. 
عمرو بن عبید را معرفی کردند. او هم گفت: اهل شام خلیفه‏ی خود را کشتند و خدا آن‏ها را به جان هم انداخت و پراکنده و متفرقشان ساخت. در این میان، ما کسی را پیدا کردیم که متدین، عاقل و با مروت است و برای امر خلافت لیاقت و شایستگی دارد و نام او، محمد بن عبدالله بن حسن، است. ما تصمیم گرفته‏ایم اطراف او جمع شویم و با وی بیعت کنیم، سپس با او قیام کنیم و مردم را به بیعت با او دعوت کنیم. هر کس با او بیعت کرد و از او فرمان برد، ما با او هستیم و اگر از ما دوری جست و کاری با ما نداشت، او را کنار خواهیم زد و با وی کاری نخواهیم داشت، اما هر کس در برابر ما بایستد و از فرمان ما سرباز زند، ما نیز در برابر او خواهیم ایستاد و او را به حق و اهل حق برخواهیم گرداند. با این همه دوست داشتیم، این مطلب را با شما در میان گذاریم، چون از فکر و ارشادهای افرادی مانند شما بی‏نیاز نیستیم، چرا که شما دارای فضیلت و دانش هستید و شیعیان و پیروان زیادی دارید. 
پس از آن که سخنان عمرو به پایان رسید، امام صادق علیه‏السلام فرمود: همه‏ی شما با عمرو در این باره هم عقیده‏اید؟ 
گفتند: آری. 
امام پس از حمد و ستایش پروردگار و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما خاندانی هستیم که هر گاه معصیت خدا می‏شود، به خشم می‏آییم و زمانی که مردم خدا را اطاعت می‏کنند، خشنود می‏شویم. ای عمرو! اگر امت اسلام حق حاکمیت را به تو بدهند و تو بدون جنگ و خونریزی و زحمت آن را به دست بیاوری، آن گاه به تو بگویند حکومت را به هر کس خواستی، واگذار کن، آن را به چه کسی واگذار می‏کنی؟ 
عمرو: آن را به مشورت مسلمین واگذار می‏کنی؟ 
امام: مشورت با همه‏ی مسلمین؟ 
عمرو: آری. 
امام: مشورت را با فقها و نیکان مسلمین؟ 
عمرو: آری. 
امام: (مشورت) با قریش و غیر قریش؟ 
عمرو: مشورت با عرب و عجم. 
امام: ای عمرو! آیا ابوبکر و عمر را دوست داری یا از آن دو بیزاری می‏جویی؟ عمرو: آن‏ها را دوست دارم. 
امام: اگر تو از کسانی بودی که از آن‏ها بیزاری می‏جویند، می‏توانستی برخلاف نظر آن‏ها کاری انجام دهی، ولی تو مدعی هستی که آن‏ها را دوست داری و برخلاف روش آن‏ها عمل می‏کنی. چون عمر طبق قراردادی که با ابوبکر داشت با او بیعت کرد و در این کار با هیچ کس مشورت نکرد، ابوبکر هم بدون این که با کسی مشورت کند، خلافت را به عمر برگردانید. سپس عمر خلافت را به شورای شش نفره واگذاشت و از انصار جز همان شش نفر را در شورا شرکت نداد و با این همه راجع به آن شش نفر هم سفارش کرد که شاید از نظر تو و یارانت کار پسندیده‏ای نباشد. 
عمرو: عمر چه کرد؟ 
امام: عمر به صهیب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت برگزار کند و در این سه روز آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و در آن جلسه هیچ کس جز پسر عمر شرکت نکند، آن هم فقط به عنوان مشاور نه به عنوان کسی که حق دارد در امر خلافت دخالت کند. عمر به مهاجر و انصار که در حضور او بودند، سفارش کرد که اگر سه روز گذشت و شورا خاتمه پیدا نکرد و درباره‏ی یک نفر به توافق نرسیدند، گردن هر شش نفر زده شود، و قبل از این که سه روز تمام شود، اگر چهار نفر درباره‏ی یکی موافقت کردند، ولی دو نفر مخالفت ورزیدند، گردن آن دو نفر زده شود. آیا شما درباره‏ی خلافتی که با شورای مسلمین به چنین شیوه‏ای صورت پذیرد، راضی هستید؟ گفتند: نه. 
امام فرمود: ای عمرو! این کار را رها کن! به نظر تو اگر مردم را برای بیعت با محمد دعوت کردید و تا آنجا در این امر موفق شدید که همه‏ی مردم با شما هم صدا شدند، به گونه‏ای که دو نفر هم مخالفت نکردند و آن گاه با مشرکان رو به رو شدید که نه اسلام می‏آورند و نه جزیه می‏دهند، آیا شما و کسی که او را برای خلافت انتخاب کرده‏اید، می‏دانید که روش رسول خدا علیه‏السلام درباره‏ی مشرکان برای پرداخت جزیه چیست و چگونه عمل می‏کرد؟ 
گفتند: آری. 
امام: چه می‏کنید؟ 
عمرو: آنان را به اسلام دعوت می‏کنیم و اگر نپذیرفتند، از آن‏ها جزیه می‏گیریم. 
امام: اگر مجوس و آتش پرست و یا از پرستش کنندگان چهارپایان باشند و اهل کتاب نباشند، چگونه با آن‏ها برخورد می‏کنید؟ 
عمرو: همه از نظر ما یکسان هستند. 
امام: قرآن می‏خوانید؟ 
عمرو: آری. 
امام : این آیه را بخوان که می‏فرماید: 
(قاتلو الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین او الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن یدوهم صاغرون) [1] . 
با کسانی از اهل کتاب که نه ایمان به خدا و نه به روز جزا دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم کرده‏اند حرام می‏شمرند و نه آیین حق را می‏پذیرند، پیکار کنید تا زمانی که جزیه را با دست خود با خضوع و تسلیم بپردازند. 
خداوند استثناء نموده و فقط جزیه را در مورد اهل کتاب شرط کرده است و شما می‏گویید اهل کتاب و دیگران مساوی هستند؟ 
عمرو: آری، یکسانند. 
امام: این علم را از چه کسی فرا گرفته‏ای؟ 
عمرو: مردم چنین می‏گویند. 
امام : از این بگذر! اگر آن‏ها از قبول اسلام و پرداخت جزیه خودداری ورزیدند و با یکدیگر جنگ کردید و بر آن‏ها پیروز شدید، با غنائم جنگی چه می‏کنید؟ 
عمرو: یک پنجم آن را کنار می‏گذاریم و چهار پنجم بقیه را بین کسانی که به همراه ما جنگیدند، تقسیم می‏کنیم. 
امام: میان تمام جنگجویان تقسیم می‏کنی؟ 
عمرو: آری. 
امام: با این کار، تو با سیره و روش رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت کرده‏ای و اگر از فقهای اهل مدینه و بزرگان آن‏ها این مطلب را سؤال کنی، در این باره اختلافی ندارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله با عرب‏های بیابان‏نشین این گونه مصالحه کرد که آن‏ها در سرزمین‏های خود بمانند و هجرت نکنند، با این شرط که اگر دشمن علیه مسلمین قیام کرد، پیامبر آن‏ها را وادار کند که بروند و با دشمن نبرد کنند و از غنائم جنگی هم بهره‏ای نداشته باشند، اما تو می‏گویی باید غنیمت بین همه تقسیم شود و با این سخن برخلاف روش پیامبر در جنگ با مشرکان عمل می‏کنی؟ از این هم که صرف نظر کنیم، نظر تو درباره‏ی صدقه و زکات چیست؟ 
عمرو این آیه را تلاوت کرد: 
(انما الصدقات للفقراء و المساکین و العالمین علیها...) 
زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانی است که برای (جمع‏آوری) آن کار می‏کنند. [2] . 
امام: آری، پس آن را چگونه بین آنان تقسیم می‏کنی؟ 
عمرو: آن را به هشت جزء تقسیم می‏کنم و به صنف از آن هشت گروه یک قسمت می‏دهم. 
امام: اگر تعداد یک گروه ده هزار نفر ولی صنف دیگر فقط یک نفر یا حداکثر سه نفر باشد، باز هم همان مقدار که به ده هزار دادی به آن سه نفر هم همین مقدار می‏دهی؟ 
عمرو: آری. 
امام: درباره‏ی سهم شهرنشین و صحرانشین چه می‏کنی؟ سهم آن‏ها را هم به طور مساوی پرداخت می‏کنی؟ 
عمرو: آری. 
امام: بنابراین، تو با تمام کارهای پیامبر مخالفت می‏ورزی؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله صدقه و زکات صحرانشین‏ها را به فقرا و مستحقان صحرانشین می‏پرداخت و زکات شهرنشینان را میان اهل شهر تقسیم می‏کرد و به طور مساوی بینشان تقسیم می‏کرد، بلکه آن را به کسانی که حاضر بودند، می‏داد. اگر درباره‏ی آنچه گفتم تردید داری، از فقهای مدینه و بزرگان و اساتیدشان سؤال کن، چرا که همه‏ی آنان معتقدند رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه رفتار می‏کرد. 
سپس امام صادق علیه‏السلام به عمرو فرمود: ای عمرو و ای کسانی که از همفکران او هستید! از خدا بترسید، زیرا پدرم - که بهترین مرد روی زمین و داناترین آنان به کتاب خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله بود - فرمود: کسی که شمشیر به رخ مردم بکشد و آن‏ها را به سوی خود دعوت کند، با این که در بین مسلمین کسی باشد که از او داناتر است، گمراه شده و بی‏جهت خود را به زحمت انداخته است (چون صلاحیت احراز آن مقام را ندارد). [3] . 
مرحوم مظفر پس از نقل این مناظره می‏نویسد: ممکن است خواننده‏ی این بحث در اولین نگاه چنین تصور کند که سؤال‏های امام با مسأله‏ی بیعت برای محمد ارتباطی ندارد، ولی پس از اندکی دقت و تأمل. قصد امام را به خوبی در می‏یابد و مناسبت آشکاری را که بین سؤال‏های امام و جواب‏های عمرو وجود دارد، می‏فهمد. چون مقصود امام از طرح این مسائل آن بود که به آنان بفهماند که از شریعت اسلام و احکام اطلاعی ندارند و از این طریق رهبری و امامت کسی را که مدعی است، برای این کار لیاقت و شایستگی دارد، مورد خدشه قرار دهد و به آن‏ها ثابت کند کسی که آن‏ها به عنوان پیشوا برگزیده‏اند، از دستورها و مقررات دین بی‏اطلاع است و چگونه ممکن است کسانی که از اسلام و قوانین آن به طور کامل بی‏بهره‏اند، متصدی امور مسلمین شوند، با این که در بین آن‏ها عالم‏تر و با فضیلت‏تر از همه وجود دارد؟ 

پی نوشت ها:
[1] سوره‏ی توبه، آیه‏ی 29. 
[2] سوره‏ی توبه، آیه‏ی 60. 
[3] الاحتجاج، ج 2، ص 272؛ الامام الصادق علیه‏السلام مظفر، ج 1، ص 207. 

22-
عنوان :
 
برخی از مناظرات هشام
یحیی برمکی در بغداد در عصر روزهای جمعه مجلس بحث علمی تشکیل می‏داد و می‏گویند هشام ریاست مجلس را عهده‏دار بود و بعضی از اوقات هارون پشت پرده می‏نشست و بحث دانشمندان را می‏شنید. یکی از دانشمندان که بر عظمت مقام هشام حسد می‏ورزید می‏خواست در قلب هارون نسبت به او کینه ایجاد کند قضیه ارث پیغمبر و محاکمه عباس و علی را از هشام پرسید ولی او نمی‏دانست که هارون پشت پرده می‏شنود. مرد پرسید یا هشام آیا شنیده‏ای که علی با عباس در باب ارث نزاع کرده و پیش ابی‏بکر به محاکمه رفتند؟ هشام جواب داد: آری. مرد پرسید کدامیک از آنان ظالم بودند؟ هشام حرفی نزد. سپس گفت هیچ کدام آنها ظالم نبودند. مرد گفت: چطور ممکن است که دو نفر با هم منازعه داشته باشند ولی حق با هر دو باشد؟ هشام جواب داد ممکن است مانند قضیه آن دو فرشته که با هم منازعه داشتند. برای محاکمه پیش داوود پیغمبر رفتند. ولی هیچ کدام از آن دو فرشته ظالم نبودند لکن می‏خواستند داوود را مطلع کنند مثل قضیه عباس و علی هم که برای محاکمه پیش ابی‏بکر رفتند تا او را مطلع کنند که در امر خلافت ظلم کرده است. مرد در جواب هشام عاجز ماند و بیان هشام در پیش هارون پسندیده افتاد و او را مورد لطف خود قرار داد. 
زمانی هشام گفتارهای خود تکرار می‏نمود و می‏گفت در عالم شدیدترین مخالفینی را سراغ نداریم به جز داشتند هشام از ابوهذیل پرسید اگر می‏پنداری که حرکت دیده می‏شود چرا با دست لمس نمی‏شود. یعنی چیزی که قابل دیدن باشد قابل لمس هم هست یعنی باید با لمس کردن محسوس باشد. ابوهذیل گفت حرکت جسم نیست که با لمس کردن محسوس باشد زیرا که لمس بر جسم واقع می‏شود. هشام گفت ای ابوهذیل بگو حرکت دیده نمی‏شود زیرا که فقط جسم دیده می‏شود. ابوهذیل پرسید: ای هشام به کدام دلیل می‏گویی که صفت عین موصوف نیست و غیر موصوف هم نیست؟ هشام جواب داد از جهت این که فعل من خود بودن محال است و غیر من هم بودن نیز محال است زیرا که بین موجود قائم به نفس خود و قائم به غیر خود تغایر دارد یعنی فعل من قائم به نفس خود نیست و ممکن نیست هم فعل من خودم باشد پس لازم است آن نه فعل من باشد و نه فعل غیر من و جهت دیگری که تو قائل هستی: که حرکت لمس نمی‏شود و مباین هم نیست به همین جهت گفتم که صفت من عین من نیست و غیر من نیز نیست که هر دو عقیده با هم مطابق است. 
هشام در بصره به مجلس درس عمرو بن عبید وارد شد. عمرو بن عبید عقیده داشت که تعیین امام و جانشین پیغمبر به عهده مردم است و هشام عقیده داشت که امام و جانشین پیغمبر با نص رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم از جانب خدا است و پیغمبر علی بن ابیطالب را به جانشینی خود تعیین کرده است و بعد از او فرزندانش امام مسلمین‏اند. هشام بحث را با عمرو بن عبید اینگونه شروع کرد: 
پرسید: آیا خدا دو چشم به تو داده است؟ 
عمرو جواب داد: بله. 
هشام: چرا! 
عمرو: برای اینکه مخلوقات آسمان و زمین را ببینم و عبرت بگیرم. 
هشام: برای چه خدا به تو گوش داده است؟ 
عمرو: برای اینکه حلال و حرام و احکام را بشنوم. 
هشام: چرا خدا به تو دهان داده است؟ 
عمرو: برای اینکه مزه غذاها را بفهمم و حرف بزنم سپس هشام تمام اعضا را یک به یک شمرد و عمرو جواب داد هشام پرسید: چرا خدا به تو قلب داده است؟ 
عمرو گفت: برای این که حواس انسانی گاهی در درک خود اشتباه می‏کند و برای رفع اشتباه به قلب مراجعه می‏کند زیرا تشخیص اشتباهات به وسیله قلب است. 
هشام پرسید آیا ممکن است خدا برای تو تمام حواس را خلق کند ولی قلب را خلق نکند؟ عمرو جواب داد: ممکن نیست. هشام گفت: ای عمرو خدایتعالی اعضا و جوارح تو را بی‏سرپرست خلق نکرده و بر آنها قلب و رهبر خلق کرده است آیا ممکن است این مخلوق را بی‏سرپرست بگذارد؟ 
عمرو بن عبید در جواب متحیر ماند. 
«قال جعفر بن محمد علیه‏السلام یا هشام لا زلت مؤیدا بروح القدس؛ ای هشام به مدد فرشته رحمت پاینده باشی.» 
و نیز حضرت می‏فرمود: هشام با قلب و زبان به ما کمک کرده است و از حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام و حضرت علی بن موسی علیه‏السلام و حضرت جواد علیه‏السلام روایات زیادی در تمجید هشام رسیده است. 
محمد بن ابی‏عمیر می‏گوید مدت مدیدی با هشام بن حکم مصاحب بودم و مطالب علمی زیادی از او فراگرفتم. از جمله مطالبی که از او پرسیدم راجع به عصمت امام بود که آیا از امام گناه بزرگ یا کوچک صادر می‏شود یا خیر. جواب داد امام باید معصوم باشد. پرسیدم دلیل بر عصمت امام چیست؟ جواب داد تمامی گناهان چهار قسم‏اند: 
الف. حرص و طمع. ب. حسد. ج. غضب. د. شهوت. 
امام از این چهار صفت منزه است. اول امام بر این دنیا حریص نیست؛ زیرا که تمام ثروت دنیا تحت اختیار امام است و امام خزینه‏دار مسلمین است پس برای چه چیز باید حریص باشد؟ دوم امام حسود نیست زیرا که انسان همیشه به بالادست خود حسد می‏ورزد. سوم امام راجع به امر دنیا به کسی غضب نمی‏کند مگر این که غضب امام به خاطر خدا و برای اجراء حد الهی باشد (مانند بریدن دست دزد و تازیانه زدن بر زناکار و سایر گناهکاران) و برای انجام حکم الهی از کسی نیندیشد. چهارم امام هیچ گاه از شهوات نفسیه پیروی نمی‏کند زیرا که تمام لذتهای آخرت را خدا نصیب امام کرده است و امام نظر به سوی لذت‏های دائمی آخرت می‏کند و نظر به سوی لذت‏های زودگذر دنیا ندارد. آیا ممکن است شخص عاقلی صورت زیبا را گذاشته صورت نازیبا را اختیار کند. طعام لذیذ را در مقابل طعام غیرلذیذ ترک کند؟ 
یونس می‏گوید حضرت به من اشاره کرد فرمود ای یونس اگر به علم کلام آشنا هستی با این شامی تکلم کن. یونس جواب داد: «یالها من حسره» فدایت شوم شنیدم از حضرتت از تکلم منع می‏فرمایی حضرت فرمود: بلی در حق اصحابی گفته‏ام که طریقه ما را ترک کرده است. یونس می‏گوید حضرت فرمود برو خارح ببین از اصحاب متکلم هر کس را دیدی حاضر کن. می‏گوید بیرون رفتم. حمران بن اعین و محمد بن نعمان احول و هشام بن سالم و قیس الماصر را که همه از جمله متکلمین بودند در مجلس حضرت حاضر کردم. این قضیه قبل از ایام حج بود و حضرت در خیمه‏ای که در طرف کوهی مشرف به حرم بود نشسته بود. حضرت سر از خیمه بیرون کرد ناگاه دیدیم شترسواری با عجله می‏آید حضرت فرمود: به خدای کعبه این هشام است. یونس می‏گوید ما گمان کردیم که هشام نامی از فرزندان عقیل است که حضرت صادق علیه‏السلام او را بسیار دوست داشت. دیدم نه. هشام بن حکم است و آن جوانی که تازه محاسنش درآمده بود و سن همه‏ی ما از او بیشتر بود. هشام وارد شد. حضرت بر وی جای باز کرد. فرمودند این شخص (هشام) با قلب و دست و زبان ناصر ما اهل‏بیت است. حضرت به حمران فرمود: با شامی بحث کن. حمران وارد بحث و محکوم شد. سپس حضرت فرمود: ای طاقی با شامی بحث کن. او نیز مغلوب شد. سپس فرمود: ای قیس با شامی بحث کن. قیس با شامی بحث می‏کرد و حضرت از گفتار آنان تبسم می‏کرد شامی در بحث مخذول شد. سپس حضرت به مرد شامی گفت با این جوان (هشام بن حکم) بحث می‏کنی؟ مرد شامی گفت: آری. شامی پرسید: ای جوان راجع به امامت این شخص (حضرت صادق علیه‏السلام) با من بحث می‏کنی؟ هشام غضبناک شد و گفت: ای شامی آیا خدا در حق مخلوقات بیناتر است یا خود مخلوقات در حق خود بیناترند؟ شامی گفت خدا در حق مخلوقات بیناتر است. هشام پرسید: آیا خدا راجع به امر دین به این مردم چکار کرده است؟ شامی گفت: خدا مردم را مکلف نموده و بر مردم بحث بیان کرده و بر هر مکلفی راهنمایی تعیین کرده و علتهای هر تکلیف را روشن نموده است. هشام پرسید این حجت و راهنما کیست؟ شامی گفت: رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم است. هشام پرسید: بعد از رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم راهنما کیست؟ شامی گفت بعد از رسول‏الله آن راهنما کتاب و سنت است. هشام پرسید آیا کتاب و سنت در حکمی که ما امروز اختلاف داریم به ما فایده دارد که اختلاف ما را از بین بردارد؟ شامی گفت: بلی. هشام گفت: پس چرا شما و ما با هم اختلاف داریم و از شام حرکت کرده آمده‏ای با ما بحث کنی و خود را هم صاحب علم پنداشته‏ای. شامی مانند آدم متحیر ساکت ماند. حضرت صادق علیه‏السلام از شامی پرسید چرا جواب هشام را نمی‏دهی. شامی گفت جوابی ندارم زیرا که کتاب و سنت دارای احتمالات است. شامی از هشام پرسید: خدا بیناتر از مردم است یا خود مردم؟ هشام جواب داد البته خدا بر حال مردم بیناتر است. شامی پرسید آیا خدا کسی را بر مردم فرستاده است تا اینکه اختلافات میان مردم را برطرف کرده و آنان را به اتحاد دعوت کند؟ هشام جواب داد بلی. شامی پرسید آن شخص کیست؟ هشام گفت: در ابتدا شریعت رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم بود و بعد از رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم غیر او است. شامی پرسید آن غیر کیست؟ هشام پرسید در زمان ما یا جلوتر؟ شامی گفت: در زمان ما. هشام گفت آن حجت در زمان ما همین (اشاره به حضرت صادق) است که علم را از جدش رسول‏الله صلی الله علیه و آله و سلم به ارث برده است. شامی پرسید: من از کجا بدانم که این حجت خدا است؟ هشام گفت: هر چه می‏خواهی از او بپرس. شامی گفت: عذر مرا قطع کردی و من باید از خود او پرسم. حضرت فرمود: ای مرد شامی من با یک گفتار تو را قانع می‏کنم من تو را خبر می‏دهم از جایی که سفر کردی و در کدام روز خارج شدی و از کدام جایی عبور کردی و در سفر بر شما چنین و چنان گذشت. مرد شامی در مقابل هر بیان حضرت می‏گفت راست گفتی به خدا سوگند چنین بوده است. مرد شامی گفت حال به خدا قسم اسلام آوردم. حضرت فرمود: حال به خدا ایمان آوردی زیرا اسلام قبل از ایمان است. شامی گفت راست فرمودی من در همین ساعت می‏گویم «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول‏الله و انک وصی الاوصیاء.» 
چون قدری از ثروت علمی هشام بیان شد به همین مناسبت مقداری از مطالب علمی و اندرزهای ارزنده‏ای را که او از حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام نقل کرده است به نظر خوانندگان می‏رساند. 
حضرت فرمود: ای هشام هر آن کسی که می‏خواهد از مردم بی‏نیاز و قلبش از حسد خالی و دینش سالم بماند باید سه چیز را از خدایتعالی درخواست کند که عقل وی سالم بماند. زیرا هر کس دارای عقل سالم باشد به قدر کفایت از مال دنیا قناعت می‏کند و هر کس قناعت کند از مردم بی‏نیاز خواهد بود و آدم طمعکار روی بی‏نیازی نخواهد دید. 
ای هشام هر آن کس که زبانش راستگو باشد کردارش پاکیزه خواهد بود و هر کس دارای نیت نیکو باشد روزی‏اش فراوان خواهد بود. 
هر کس به فامیل و خویشان خود احسان کند عمرش طولانی خواهد بود. 
ای هشام دانش را بر افراد نالایق و جاهل یاد نده زیرا که در چنین افرادی دانش ضایع خواهد شد و از اشخاص لایق دانش را مضایقه مکن.
ای هشام به طوری که مال اندوزان از دانش اندوزی چشم‏پوشی کردند شما نیز از مال اندوزی چشم‏پوشی کنید. 
ای هشام امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام فرموده فرازنشین مجالس باید دارای سه صفت باشد: 
الف. هر گاه مطلب علمی از او سؤال شد جواب بدهد. 
ب. هر گاه مردم از سخنگویی عاجز ماندند او سزاوار سخن گفتن باشد. 
ج. در مشاوره صاحب رأی وزین باشد. 
اگر کسی از این سه صفت عاری باشد و در صدر مجلس بنشیند احمق است. 
ای هشام شخص عاقل سخن نسنجیده نمی‏گوید که مردم او را دروغگو پندارند و از کسی چیزی نمی‏خواهد که از وی منع کنند و به چیزی که پیشرفت ندارد وعده نمی‏دهد و امیدوار به کسی نمی‏شود که او را نومید کند و در کاری پیشرو نمی‏شود که از اتمام آن عاجز بماند. 
ای هشام خدا رحمت کند کسی را که از خدا حیا کرده و اعضا و حواس خود را از محرمات حفظ کند و پیوسته در یاد مرگ و در یاد پوسیدن جسم باشد. بدان کسی سزاوار بهشت است که به ناملایمات دنیا صبر کند و کسی سزاوار دوزخ است که با شهوات دنیا آلوده باشد. 
ای هشام اگر کسی خود را از تجاوز به ناموس دیگران نگهداری کند خدا در روز قیامت از لغزش‏های او می‏گذرد. هر کس غضب خود را نگهدارد خدا از او غضبش را نگه می‏دارد. 
ای هشام آنچه نمی‏دانی از دانشمندان یاد بگیر و آنچه می‏دانی به نادانان یاد بده و دانشمندان را به خاطر دانش بزرگوار شمار و نادان را به خاطر نادانی کوچک شمار. ولی او را از خود مرنجان بلکه او را به سوی خود جلب کرده تعلیمش بده «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» زیرا که این کلمه کلید گشایش‏ها و خزینه‏ای از خزائن بهشتی است. 
«قال الهیاح بن بسطام کان جعفر بن محمد علیه‏السلام یطعم حتی لا یتقی لعیاله شی‏ء و کان علیه‏السلام بقول لا یتم المعروف الا بثلاثة تعجیله و تصغیره و ستره؛ حضرت جعفر بن محمد صادق علیه‏السلام اطعام می‏کرد به قدری که به خانواده خود چیز نمی‏ماند و حضرت می‏فرمود احسان کردن با سه چیز تکمیل خواهد شد: اول) احسان را هر چه زودتر انجام دادن. دوم) احسان کننده در نظرش کوچک شمردن. سوم) آنکه احسان را در پنهان ادا کردن.» 
از حضرت سؤال کردند چرا ربا را خدا حرام کرده است در جواب فرمود: برای اینکه مردم از احسان نمودن به همدیگر خودداری نکنند با رواج پیدا کردن ربا احسان از بین مردم برداشته می‏شود. 
روزی در مجلس منصور عباسی حضرت صادق علیه‏السلام تشریف داشتند. اتفاقا پشه‏ای به صورت منصور نشست. منصور پشه را دفع کرد بار دوم نیز چنین شد تا مرتبه سوم منصور ناراحت شد از حضرت پرسید یا اباعبدالله چرا خدا پشه را خلق کرده؟ حضرت فرمود: خدا پشه را برای خوار کردن جباران و متکبران خلق کرده است. 
ای هشام با مردم نیکی و مدارا را ترک مکن زیرا که این دو صفت بسیار پربرکت می‏باشند و پرده‏دری شوم و ناپسند است. مدارا و نیکی به مردم و حسن خلق ممالک را آباد کرده و عمر را طولانی می‏گرداند. 
ای هشام بدان که دنیا به مانند مار نرم‏تن و خوش‏رنگی است ولی در جوف آن زهر کشنده‏ای است مردمان عاقل از او ترسان ولی افراد بی‏تجربه به سوی او میل می‏کنند. 
ای هشام زراعت در دل خاک نرم رشد می‏کند نه در سنگلاخها و کلمات دانش نیز اینچنین است که در قلبهای متواضع اثر کند نه در قلبهای متکبر و خودخواه. زیرا که قلب متواضع وسیله عقل و قلب متکبر وسیله نادانی است. آیا نمی‏بینی کسی که سر خود را به سقف طاق بکوبد سرش می‏شکند؟ و کسی که سر خود را فروآرد سقف از او سایبانی می‏کند. 
ای هشام با هر کسی نشست و برخاست مکن مگر این که از آنان شخص عاقل‏تر و متین پیدا کنی با او مأنوس باشد و از دیگران فرار کن مانند فرار از درندگان کشنده. 
شخص عاقل را سزاوار است که پیوسته از خدا یاد کند. 
هنگام انجام دادن کاری که خوبی و بدی آن بر تو مشخص نیست فکر کن ببین کدام طرف آن به هوی و هوس نزدیک است آن را ترک کن زیرا که بیشتر کارهای نیک مخالفت با هوی و هوس است. 
ای هشام اگر کسی حریص و دوستدار ثروت دنیا باشد ترس روز قیامت از دل او برود. 
ای هشام از طمعکاری پرهیز کن. از مال مردم دنیا چشم‏پوشی کن. طمع را بکش زیرا که طمع کلید درهای ذلت و زایل کننده عقل و منسوخ کننده‏ی مروت و آلوده کننده آبرو و پامال کننده دانش است. همیشه بر پروردگار خود امیدوار باش و بر او توکل کن و با نفس خود جهاد کرده و به او غالب باش این جهاد با نفس مانند جهاد با دشمن دین بر تو واجب و لازم است. هشام پرسید جهاد با کدام دشمن واجب‏تر است؟ حضرت فرمود جهاد با آن دشمنی که بر تو نزدیکتر و سخت‏تر و پرخطرتر است و عداوت او شدیدتر و وجود او بر تو پنهانی‏تر است. 
ای هشام سه دسته از مردم را خدا با سه صفت نوازش کرده است. اول با عقلی که با آن از مشقتهای نفسانی وی جلوگیری کند. دوم با علمی که از مشقتهای جهل جلوگیری کند. سوم با بی‏نیازی از مردم که از ترس ناداری از او جلوگیری کند. 
ای هشام از این دنیا و مردم آن پرهیز کن زیرا که مردم دنیا بر چهار قسم‏اند. اول متمردی که با نفسانیت خود پیوسته است. دوم دانشجویی که در خودخواهی و افزون‏طلبی به دیگران پیشروی دارد. سوم عابد نادانی که دوست دارد دیگران او را بزرگوار شمرند. چهارم شخص صاحب بصیرتی که قدرت ندارد بر حق قیام کند بدین سبب محزون و غمگین است. این شخص چهارم بهترین اهل زمانه و عاقلترین آنان است. 
وصیتهای حضرت امام موسی بن جعفر بر هشام بن حکم مفصل‏تر از این است که ذکر شد. 
جابر بن حیان ابوموسی طرطوسی از جمله شاگردان زبده امام جعفرصادق است که از شیمی‏دانان معروف حوزه درس حضرت است. او کاشف داروها بود و بسیاری از علوم تجزیه و ترکیب را از حضرت آموخت. 
در پیرامون احوالات جابر کتابهای بسیار نوشته‏اند و درباره شخصیت علمی وی قلم فرسائیها کرده‏اند امام صادق علیه‏السلام از علوم مختلف و معارف حقه را به وی آموخت. از سید هبته‏الدین شهرستانی نقل شده است که می‏گفت من پنجاه جلد از کتابهای خطی جابر را در کتابخانه بزرگ دنیا دیده‏ام و ابن‏ندیم در فهرست خود می‏گوید من بیشتر از چهار هزار جلد از تألیفات جابر را دیده‏ام و هر گاه می‏خواهد مطلب علمی را توضیح دهد قبلا متذکر می‏شود که من این علم را از آقای خود جعفر بن محمد علیه‏السلام آموختم. ناشر و مروج علم فیزیک و علم شیمی جابر بوده است چنانکه در همه جا او را پدر فیزیک و شیمی و مخترع اسلامی نامیده‏اند. جابر در علم طب نیز مهارت کامل داشت و در علم طب اختراعات چندی به وی نسبت داده شده است او علاوه بر این دو علم بزرگ در علم اخلاق و فضایل و معارف نیز سرآمد زمان خود بود. جابر در علوم غریبه و اختراعات جدیده قدرتی به‏سزا داشت که مختصری از آنها را پس از چند صفحه قرائت خواهید فرمود. می‏گویند جابر با برمکیان و وزراء عباسی رابطه گرمی داشتند. بعد از سقوط کابینه برمکیان هارون عباسی کسانی را که با برمکیان ارتباطی داشتند تحت تعقیب قرار داد که از جمله آنها جابر بود. بنابراین، او مجبور شد تا زمان مأمون در خفاء به سر برد. از دائره المعارف بریتانیا نقل شده است که جابر علوم خفیه را از امام صادق علیه‏السلام اخذ کرده است. از کتابهای جابر که فعلا موجود و در کتابخانه‏های مختلف جهان دیده شده است چند جلد نامبرده می‏شود که بدین قرار است: 
المنافع - الایضاح - مصححات افلاطون - الصمیر - الموازین - الملک - الاحجار - الاسئئمام - الخواص - الترکیب الثانی - الشمس - القمر - الارض - الترکیب - الحیوان - الاسرار - التنویب - الشعر - الزنبق الشرقی - النور - البیان - الدوه المکنونه - اسطقس الاول - اسطقس الثانی - اسطقس الثالث - الواحد الاول - الواحد الثانی - الوکن - الوتیق الغربی - تفسیر الاسطقس - عنصر - مجردات - الطبیعه - ما بعد الطبیعه - املاح - تلیین - حجاره - اغراض الصنعه - زهره - زحل - مریخ - عطارد - مصححات فیثاغورث - مصححات سقراط - مصححات ارسطو - مصححات ارسنجانس - مصححات ارکاعانس - مصححات اورس - مصححات ذی مقراطیس - مصححات حربی. 
در عصر امام صادق علیه‏السلام دانشمندان اسلامی به کتب فلاسفه یونانی که تازه به عربی ترجمه شده بود توجه بیشتری پیدا کردند. امام جعفرصادق علیه‏السلام برای جلوگیری از انتشار مطالب غلط و خلاف قانون آسمانی و رد مطالب کفرآمیز آن کتب حدیث بسیاری کردند. بنابراین، بعضی از شاگردان بااستعداد خود را برای این امر مجهز نمودند که از جمله آنان می‏توان جابر را نام برد. جابر برای تأمین منظور حضرت صادق علیه‏السلام مطالب این کتب را از حضرت اخذ نموده در رساله‏های مخصوصی جمع کرده است. 
گوستاولویون می‏نویسد نوشته‏های جابر مانند یک دائره المعارف علمی مشتمل بر خلاصه از مجموع مسائل جابر در تمام دنیا به پدر کیمیای عرب معروف است و هنوز در حدود صد جلد کتاب شیمی از او در دست و نفوذ کتاب‏های او در تاریخ کیمیا و شیمی اروپا آشکار می‏باشد بعد از جابر در بین مسلمین چهره درخشان دیگری به نام محمد زکریای رازی درخشید. کتاب بزرگ صنعت کیمیای او در این اواخر در کتابخانه یک شاهزاده هندی پیدا شده است. رازی در این کتاب مواد مختلف را طبقه‏بندی کرده و خواص شیمیایی هر یک را شرح داده به طوری که جرجی زیدان می‏نویسد «شکی نیست که مسلمین با تجربیات و عملیات خویش علم جدید شیمی را پایه‏گذاری کردند و اکتشافات شیمی جدید بر اساس آن استوار گردید.» و در تاریخی شیمی می‏نویسد «در زمان خلفای عباسی علم شیمی پیشرفت‏های قابل ملاحظه‏ای کرد». ابن‏خلکان می‏گوید «جابر بن حیان کتابی در هزار ورق از گفتار علمی جعفر بن محمد علیه‏السلام جمع‏آوری کرد. پانصد ورق آن پر از علوم اخلاقی و اجتماعی و دینی بود و بدین دلیل مذهب شیعه را جعفری گویند که مسلمانان به روش تعلیمات آن حضرت تربیت شده‏اند. جرجی زیدان می‏نویسد «تیزاب سلطان که تیزاب سلطانی گویند که از ترکیب اسید ازتیک با اسید کلرئیدریک حاصل می‏شود و نمک و ملح آمونیاک و سنگ جهنم نیترات دارژان و بی‏کلرور مرکور و اصول شیمی و علم جبر که از لفظ جابر است از اختراعات او است. 

بت تشکر از سلیت منبع http://www.ashoora.ir
23-

* مناظره را از امام صادق(ع) بیاموزیم!!**

امام صادق (ع) در طول عمر پر برکت خود با افراد زیادی از جمله مادی گرایان و دهری ها به مناظره و احتجاج پرداختند.
نمونه بازر آن مناظره قاطع و کوبنده امام با ابوحنفیه است.
بخشی از این مناظره جالب
امام (ع):شنیده ام که این آیه را **”ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یومَئِذٍ عَنِ النَعیم ” (یعنی در روز قیامت به طور حتم از نعمت ها سوال میشود.)**
چنین تفسیر میکنی که:خداوند مردم را از غذاهای لذیذ و آبهای خنک که در فصل تابستان می خورند
مواخذه و بازخواست میکند
ابوحنیفه: درست است من این آیه را این طور تفسیر کرده ام.
امام:اگر مردی تورا به خانه اش دعوت کند و با غذای لذیذ و اب خنکی از تو پدیرایی کند و
بعد برای این پذیرایی به تو منت بگذارد،درباره چنین کسی چگونه قضاوت میکنی؟
ابوحنیفه: میگویم آدم بخیلی است.
امام: آیا خداوند بخیل است تا اینکه در روز قیامت در مورد غذاهایی که به ما داده مارا بازخواست کند؟؟
ابوحنیفه:پس مقصود از نعمت هایی که قران میگوید انسان مواخذه میشود چیست؟؟
**امام:مقصود نعمت دوستی ما خاندان رسالت و اهل بیت است.**با تشکر از سایت عاشقان امام زاده صادق الرضا علیه السلام 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۲
علی نوربخش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی